بحث بلوغ عرفاني!
اصولا مسئله بلوغ عرفاني را كه بعدا تعريف مي كنيم، در بلوغ عرفاني ما همين طوري كه مي آيم بالا مستقل، مستقل و مستقل تر مي شويم هر چند گه گاه مربي در تعليم رانندگي به عنوان مثال در ماشين نشسته ولي پايش را برمي دارد و مي نشيند كنار، مستقل، ببيند اين هنرآموزي كه دارد رانندگي را ياد مي گيرد؟ الان اگر او در ماشين نبود اين چكار مي كرد؟ چقدر مسلط شده؟ آخرين وضعيتش چيه؟ دوباره مي بيند اين جوري شد آن جوري شد و مداخله مي كند، اينقدر اين كار را تكرار مي كند، هر چند گه گاهي مي آيد داخل قضيه و مي رود كنار، تا يك جايي كه ديگر مطمئن مي شود ديگر بدون وجود او فرد مي تواند اين ماشين را تنهايي سوار شود، ببرد و برگرداند، صحيح و سالم بيايد، مي تواند ديگر اطمينان خاطر داشته باشد.
تسهيلاتي را كه در اين قبيل مسائل از آن ها برخوردار شديم هرچند گه گاهي، اين هوشمندي ممكن است خودش را كنار بكشد ببيند كه حالا ما در اين مدت چقدر رشد كرديم، رشد فردي داشتيم؛ مثلاً از كنترل ذهن بكشد كنار، ما در اين فاصله توانستيم خودمان را از اين جا به اين جا برسانيم يا نه؟ مثلاً در كنترل دشارژ خودش را بكشد ببيند الان بدون اين كه آن تسهيلات در اختيار ما باشد ما توانستيم از آن جايي كه قبلا بوديم، يك پله خودمان را بالا بكشيم يعني حالا مستقل عمل كنيم و آن تسلط را داشته باشيم يا نه؟
اين بحث بلوغ عرفاني ماجرايي است كه بعدا بيشتر مي توانيم توضيح بدهيم و قرار است كه هر چه مي آييم بالاتر ميزان روي پاي خود ايستادن مان هم بيش تر و بيش تر و بيش تر شود. بنابراين ما نمي توانيم بگوييم چه پريود زماني و چطور، گاهگاهي مي بينيم كه كنار كشيدند و حالا ما خودمان هستيم و فرصتي است كه ما خودمان را نسبت به گذشته قياس كنيم، ببينيم نسبت به قبل كه روزي اينقدر عصباني مي شديم حالا چي، بدون كمك؟ اگر كمك باشد موضوع ديگر فرق مي كند. لذا ما مي بينيم يك نوساناتي داريم و گاهگاهي خودشان را مي كشند كنار، مربي خودش را عقب مي كشد ببيند اين هنرآموز آخرين وضعيتش چيه؟
فرصتي مي شود كه ما اينجا محك دقيق تري روي خودمان داشته باشيم، اين چند تا دليل را داشته باشيم. فرصت خيلي خوبي است كه شما ببينيد نسبت به گذشته پيشرفتي داشتيد يا نداشتيد؟ اگر مربي پايش را از روي پدال ها بردارد و دستش را كنار بكشد، شما به عنوان هنرآموزي كه اين ماشين را رانندگي مي كنيد نسبت به دو روز قبل بهتر اداره اش مي كنيد يا نه؟
خودمان متوجه مي شويم، اين يك موردش است، يك موردش يك نفر از بيرون نگاه مي كند مي بيند كه ماشين حركت كرد و پت پت كرد و خاموش كرد، يا نه مسلط رفت، ما هميشه ناظر داريم اما خودمان هم احساس مي كنيم سوار ماشين شديم تسلط داريم يا نداريم، تسلط مان چقدر است؟
هوشمندي كه مي داند اين براي رشد ماست، مربي كه خودش رانندگي بلد است، يك نگاه هم بكند مي فهمد چي بلديم، چي بلد نيستيم؟ اين براي ماست كه به وضعيت خودمان واقف شويم. همزمان شكرگزاري را يادشان نرود، نگاه كنند كه آيا غروري نبوده و بدانند كه يك امتحان و آزمايشي هم هست. و يادآوري اين موضوع هم هست كه بدون آن رحمانيت ما همچين وضعيت جالبي نداريم، دوباره يادمان مي اندازند «الَمَ نَشْرَح لَک صدَرَک» (شرح 1 ) كه فراموش نكني ما بوديم كه اين كارها را كرديم و هوا ورت ندارد. آنجايي كه يك غروري مي آيد اين ها گريبان مان مي گيرد و اين جوري مي شود.
آموزه هاي دوره پنج
استاد محمد علي طاهري
اصولا مسئله بلوغ عرفاني را كه بعدا تعريف مي كنيم، در بلوغ عرفاني ما همين طوري كه مي آيم بالا مستقل، مستقل و مستقل تر مي شويم هر چند گه گاه مربي در تعليم رانندگي به عنوان مثال در ماشين نشسته ولي پايش را برمي دارد و مي نشيند كنار، مستقل، ببيند اين هنرآموزي كه دارد رانندگي را ياد مي گيرد؟ الان اگر او در ماشين نبود اين چكار مي كرد؟ چقدر مسلط شده؟ آخرين وضعيتش چيه؟ دوباره مي بيند اين جوري شد آن جوري شد و مداخله مي كند، اينقدر اين كار را تكرار مي كند، هر چند گه گاهي مي آيد داخل قضيه و مي رود كنار، تا يك جايي كه ديگر مطمئن مي شود ديگر بدون وجود او فرد مي تواند اين ماشين را تنهايي سوار شود، ببرد و برگرداند، صحيح و سالم بيايد، مي تواند ديگر اطمينان خاطر داشته باشد.
تسهيلاتي را كه در اين قبيل مسائل از آن ها برخوردار شديم هرچند گه گاهي، اين هوشمندي ممكن است خودش را كنار بكشد ببيند كه حالا ما در اين مدت چقدر رشد كرديم، رشد فردي داشتيم؛ مثلاً از كنترل ذهن بكشد كنار، ما در اين فاصله توانستيم خودمان را از اين جا به اين جا برسانيم يا نه؟ مثلاً در كنترل دشارژ خودش را بكشد ببيند الان بدون اين كه آن تسهيلات در اختيار ما باشد ما توانستيم از آن جايي كه قبلا بوديم، يك پله خودمان را بالا بكشيم يعني حالا مستقل عمل كنيم و آن تسلط را داشته باشيم يا نه؟
اين بحث بلوغ عرفاني ماجرايي است كه بعدا بيشتر مي توانيم توضيح بدهيم و قرار است كه هر چه مي آييم بالاتر ميزان روي پاي خود ايستادن مان هم بيش تر و بيش تر و بيش تر شود. بنابراين ما نمي توانيم بگوييم چه پريود زماني و چطور، گاهگاهي مي بينيم كه كنار كشيدند و حالا ما خودمان هستيم و فرصتي است كه ما خودمان را نسبت به گذشته قياس كنيم، ببينيم نسبت به قبل كه روزي اينقدر عصباني مي شديم حالا چي، بدون كمك؟ اگر كمك باشد موضوع ديگر فرق مي كند. لذا ما مي بينيم يك نوساناتي داريم و گاهگاهي خودشان را مي كشند كنار، مربي خودش را عقب مي كشد ببيند اين هنرآموز آخرين وضعيتش چيه؟
فرصتي مي شود كه ما اينجا محك دقيق تري روي خودمان داشته باشيم، اين چند تا دليل را داشته باشيم. فرصت خيلي خوبي است كه شما ببينيد نسبت به گذشته پيشرفتي داشتيد يا نداشتيد؟ اگر مربي پايش را از روي پدال ها بردارد و دستش را كنار بكشد، شما به عنوان هنرآموزي كه اين ماشين را رانندگي مي كنيد نسبت به دو روز قبل بهتر اداره اش مي كنيد يا نه؟
خودمان متوجه مي شويم، اين يك موردش است، يك موردش يك نفر از بيرون نگاه مي كند مي بيند كه ماشين حركت كرد و پت پت كرد و خاموش كرد، يا نه مسلط رفت، ما هميشه ناظر داريم اما خودمان هم احساس مي كنيم سوار ماشين شديم تسلط داريم يا نداريم، تسلط مان چقدر است؟
هوشمندي كه مي داند اين براي رشد ماست، مربي كه خودش رانندگي بلد است، يك نگاه هم بكند مي فهمد چي بلديم، چي بلد نيستيم؟ اين براي ماست كه به وضعيت خودمان واقف شويم. همزمان شكرگزاري را يادشان نرود، نگاه كنند كه آيا غروري نبوده و بدانند كه يك امتحان و آزمايشي هم هست. و يادآوري اين موضوع هم هست كه بدون آن رحمانيت ما همچين وضعيت جالبي نداريم، دوباره يادمان مي اندازند «الَمَ نَشْرَح لَک صدَرَک» (شرح 1 ) كه فراموش نكني ما بوديم كه اين كارها را كرديم و هوا ورت ندارد. آنجايي كه يك غروري مي آيد اين ها گريبان مان مي گيرد و اين جوري مي شود.
آموزه هاي دوره پنج
استاد محمد علي طاهري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر