تعريف روان
روان بخشي است که احساسات انسان را مکشوف مي کند و پس از اين که ذهن ادراک خود را از حوادث و وقايع دروني و بيروني نتيجه گيري نمود، روان اون رو به زبان احساسات ترجمه ميکنه، همه وقايع به زبان احساسات هم ترجمه ميشه، يعني از اين فيلتر عبور ميکنه و زبان احساسي به خودش ميگيره و حالات احساسي ما روي مسائل مختلف آن به آن در جريانه، به دنبال آن احساس غم شادي، ترس، انزجار، بي تفاوتي، خوشبختي بدبختي، غرور و خفت و همه اينها رو ... در واقع آشکار ميشه.
بيماري رواني به مشکلي ميگيم که به دنبال آن فرد از برخورداري از احساسات محروم شده باشه و قادر به بروز دادن و لذت بردن از احساسات طبيعي خودش نباشه، داريم همچين چيزي؟ حالا ممکنه که به هر صورت ممکنه تعبيرها و تفسيرهاي مختلفي وجود داشته باشه.
اشاره اي به اصل تاثير متقابل ذهن و روان و جسم داشتيم، همون طور که اشاره کردم اين بخشها اصول کار ما رو تشکيل ميده، يعني ديگه هر کدوم از ما وقتي اصول رو ميدونيم خودمون بايد اوتوماتيک وار بدونيم ماجرا ها از چه قراريه و لذا خودمون اصلا جواب خيلي از سوال هاي خودمون رو به اين ترتيب خواهيم داد.
جسم، ذهن و روان تو اين چرخش و يا ذهن روان جسم، ابتدا جسم گزارش حوادث رو از طريق سنسورهاي مغزي به ذهن ميده، ذهن روش ادارک ميذاره و ميده به روان و روان روش احساس ميذاره و ميده به جسم و جسم واکنش نشان ميده و همين چرخه ادامه داره،
حالا اگر که جسم صدمه ببينه، مثلا فرض کنيد که ما يه حال خوبي داريم يه دفعه يه ضربه به ما وارد ميشه، از اونجا به بعد هم ذهن ما مختل ميشه، اگه در همون حال درد بيان از ما يه سوالي بکنن، ما ميگيم حالا اصلا چه موقع سوال کردنه و هر چي هم ميخواهيم خودمون رو جمع جور بکنيم ديگه نميتونيم به يه ادراک مناسبي برسيم.
مثلا اگه دندون درد داشته باشيم ذهن ما مختل هست، پس در واقع تاثير پذيري همه اينها از همديگه هست، لحظه اي که ما درد داريم، نمي تونيم ادراک درستي از جهان هستي داشته باشيم، اصلا براي ما ديگه معني نداره ديگه، حالا بيان بگن کار اکوسيستم چيه؟ شما در اون لحظه حالا بي مناسب ترين سواليه که يه کسي بياد از شما سوالي بکنه، حالا شما دندونت درد ميکنه، حالا يه نفر بياد بگه که جايگاه اکوسيستم چيه؟ لذا اينها به همديگر مرتبطند، هر عاملي، به اين قضيه ميرسيم که هر عاملي اگر به يک بخشي تاثير بذاره بر همه بخشهاي ديگه تاثير ميگذاره، حالا ميخواد روي جسم باشه، روي روان باشه يا روي ذهن باشه.
به عنوان مثال اگر ضربه به جسم وارد بشه، درد ناشي از اون فعاليت ذهني وادراکي فرد رو مختل نموده و به دنبال آن فعاليت رواني و احساسي اون خدشه دار ميشه، اما در عين حال چيدمان ذهني فرد در مقابل درد و سازش با آن، احساس فرد رو مبني بر واکنش منفي ضربه هاي حاصله رو تعيين ميکنه و پس از آن ميزان شدت و ضعف درد و قابليت تحمل آن مجددا به جسم انتقال پيدا ميکنه. يعني ميتونه بعد از يه درد واکنشي صورت بگيره که درد شدت پيدا بکنه، بگيم ديگه نميتونيم و لحظه به لحظه شدت درد افزايش پيدا بکنه، ميتونه که نه به نوعي از شدت درد به اصطلاح کاسته بشه.
عقب ماندگي رواني هم داريم؟ عقب مانده ذهني رو که من شنيده بودم، عقب مانده رواني در جنون آني ممکنه که در آن واحد هم عقب ماندگي رواني هم ذهني هم چند مورد پيش بياد که در واقع کسي که ارتباط خود رو با کالبد رواني حالا يا موقت يا دائم از دست داده باشه، در اين صورت فرد فاقد واکنش احساسي بوده و دچار بي تفاوتي کامل نسبت به همه چيز و همه کس ميشه.
Psy. GB. 1383
استاد طاهري
روان بخشي است که احساسات انسان را مکشوف مي کند و پس از اين که ذهن ادراک خود را از حوادث و وقايع دروني و بيروني نتيجه گيري نمود، روان اون رو به زبان احساسات ترجمه ميکنه، همه وقايع به زبان احساسات هم ترجمه ميشه، يعني از اين فيلتر عبور ميکنه و زبان احساسي به خودش ميگيره و حالات احساسي ما روي مسائل مختلف آن به آن در جريانه، به دنبال آن احساس غم شادي، ترس، انزجار، بي تفاوتي، خوشبختي بدبختي، غرور و خفت و همه اينها رو ... در واقع آشکار ميشه.
بيماري رواني به مشکلي ميگيم که به دنبال آن فرد از برخورداري از احساسات محروم شده باشه و قادر به بروز دادن و لذت بردن از احساسات طبيعي خودش نباشه، داريم همچين چيزي؟ حالا ممکنه که به هر صورت ممکنه تعبيرها و تفسيرهاي مختلفي وجود داشته باشه.
اشاره اي به اصل تاثير متقابل ذهن و روان و جسم داشتيم، همون طور که اشاره کردم اين بخشها اصول کار ما رو تشکيل ميده، يعني ديگه هر کدوم از ما وقتي اصول رو ميدونيم خودمون بايد اوتوماتيک وار بدونيم ماجرا ها از چه قراريه و لذا خودمون اصلا جواب خيلي از سوال هاي خودمون رو به اين ترتيب خواهيم داد.
جسم، ذهن و روان تو اين چرخش و يا ذهن روان جسم، ابتدا جسم گزارش حوادث رو از طريق سنسورهاي مغزي به ذهن ميده، ذهن روش ادارک ميذاره و ميده به روان و روان روش احساس ميذاره و ميده به جسم و جسم واکنش نشان ميده و همين چرخه ادامه داره،
حالا اگر که جسم صدمه ببينه، مثلا فرض کنيد که ما يه حال خوبي داريم يه دفعه يه ضربه به ما وارد ميشه، از اونجا به بعد هم ذهن ما مختل ميشه، اگه در همون حال درد بيان از ما يه سوالي بکنن، ما ميگيم حالا اصلا چه موقع سوال کردنه و هر چي هم ميخواهيم خودمون رو جمع جور بکنيم ديگه نميتونيم به يه ادراک مناسبي برسيم.
مثلا اگه دندون درد داشته باشيم ذهن ما مختل هست، پس در واقع تاثير پذيري همه اينها از همديگه هست، لحظه اي که ما درد داريم، نمي تونيم ادراک درستي از جهان هستي داشته باشيم، اصلا براي ما ديگه معني نداره ديگه، حالا بيان بگن کار اکوسيستم چيه؟ شما در اون لحظه حالا بي مناسب ترين سواليه که يه کسي بياد از شما سوالي بکنه، حالا شما دندونت درد ميکنه، حالا يه نفر بياد بگه که جايگاه اکوسيستم چيه؟ لذا اينها به همديگر مرتبطند، هر عاملي، به اين قضيه ميرسيم که هر عاملي اگر به يک بخشي تاثير بذاره بر همه بخشهاي ديگه تاثير ميگذاره، حالا ميخواد روي جسم باشه، روي روان باشه يا روي ذهن باشه.
به عنوان مثال اگر ضربه به جسم وارد بشه، درد ناشي از اون فعاليت ذهني وادراکي فرد رو مختل نموده و به دنبال آن فعاليت رواني و احساسي اون خدشه دار ميشه، اما در عين حال چيدمان ذهني فرد در مقابل درد و سازش با آن، احساس فرد رو مبني بر واکنش منفي ضربه هاي حاصله رو تعيين ميکنه و پس از آن ميزان شدت و ضعف درد و قابليت تحمل آن مجددا به جسم انتقال پيدا ميکنه. يعني ميتونه بعد از يه درد واکنشي صورت بگيره که درد شدت پيدا بکنه، بگيم ديگه نميتونيم و لحظه به لحظه شدت درد افزايش پيدا بکنه، ميتونه که نه به نوعي از شدت درد به اصطلاح کاسته بشه.
عقب ماندگي رواني هم داريم؟ عقب مانده ذهني رو که من شنيده بودم، عقب مانده رواني در جنون آني ممکنه که در آن واحد هم عقب ماندگي رواني هم ذهني هم چند مورد پيش بياد که در واقع کسي که ارتباط خود رو با کالبد رواني حالا يا موقت يا دائم از دست داده باشه، در اين صورت فرد فاقد واکنش احساسي بوده و دچار بي تفاوتي کامل نسبت به همه چيز و همه کس ميشه.
Psy. GB. 1383
استاد طاهري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر