اينجا در اين مجموعه
اينجا در اين مجموعه، محوريتي هست که همه کار، در جهت نزديکي به هدفي عالي است؛ اما به شرطها و شروطها: عضوي در مجموعه رانده نشود، جدا نشود و رنجيده نشود. اگر قرار باشد اتفاقي بيافتد که رنجشي ايجاد شود، اين کار ارزشش را نداشته است.
مهم اين است که ما برحسب اتفاق دور هم جمع نشده ايم:
من تو را آسان نياوردم به دست!
موجوديت ما با تن واحده است. سال ها دويديم و ماحصلش شده وجود مبارک تک تک دوستاني که اينجا تشريف دارند و همه آزمايشات درخشاني روي اين ماجرا داشته اند.
اما دو عاشق که با هم برخورد مي کنند نبايد اختلاف سليقه ها، عشق ما را تحت الشعاع قرار دهد. ما عاشق هستيم و اختلاف سليقه امري طبيعي است. بين همه انسان ها وجود دارد ولي عشق سر جاي خودش باقي است. اگر قرار باشد آن عشق به خطر بيافتد هيچ چيزي ارزش ندارد. اگر قرار باشد يک سري عاقل دور هم جمع شوند، مي شود عين خيلي هاي ديگر که تا کمر تعظيم مي کنند به خاطر منافع. وحدت ظاهري در مؤسسات بيرون خيلي زياد است و همه قربان صدقه هم مي روند ولي منافع که برداشته مي شود، چيزي باقي نمي ماند. اما اينجا هيچ منافعي وجود ندارد. اگر به هم سلام مي گوييم، دست مايه اش عشق است.اصل را به خطر نياندازيم.
اين اصول تحت هيچ شرايطي نبايد به خطر بيافتد. اگر به خطر بيافتد فداي عقل مي شويم.
روابط در جريانات معرفتي با جريانات عقلاني در عمل تفاوت پيدا مي کند. تشکيلاتي که مي خواهد کار ايثارگرانه انجام دهد، خيلي تفاوت پيدا مي کند. در اين سيستم توبيخ و تشويق و ... نداريم. بنابراين تجربه روي اين سيستم ها زياد نيست و معمولا آنچه که هست سيستم هاي کلاسيک است که بر اساس منافع است، حرکت تا جايي است که منافع به خطر نيافتد. ما اينطور نيستيم.
پس يک اصلي را بين خودمان بگذاريم و بر اين اصل وفادار باشيم. حال که همه مان عاشقيم، جمع مان هم بايد عشق بزرگي را ارائه دهد. زماني مي توانيم کاري کنيم که راهبردي و راهگشا باشد که خودمان خللي بر جمع مان وارد نباشد.
بين خودمان هم هر اختلاف نظري هست بيرون اين در کسي با خبر نشود. اختلاف نظر طبيعي است. اين طرف در يک ماجرا است و آن طرف يک ماجرا. اين طرف در، اختلاف سليقه به اضافه وحدت است، اما آن طرف فقط وحدت است.
پس پيشنهاد مقدماتي من اين است که ما چند اصل را بين خودمان بگذاريم و بر آن بيعت ببنديم با اين اميد که اين بيعت از ما به بعدي و بعدي و بعدي انتقال يابد. امروز ما هستيم و محفل ما محفل عشق است اما نمي دانيم که بعد از ما چگونه خواهد بود. اصولي را بگذاريم که بعد از ما تداوم يابد و درگيري هاي شخصيتي در جمع ما نباشد. در اين جمع درگيري شخصيتي جايگاه ندارد. دير يا زود درگيري که با بحث شخصيتي همراه باشد منجر به دست به يقه شدن و پاشيده شدن مي شود.چون يک درگيري ناگهان جمع دو گروه مي شود و شيطان پرچمش را مي زند و تمام. کثرت که حاکم شد ديگر رد پاي شيطان است. به محض اينکه در جمعي کثرت آمد يعني شيطان آمد و فاتحه آن جمع خوانده است. دير يا زود.
روز اول در بهشت ناآگاهي بوديم و نمي دانستيم چه مي شود؛ که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها...
ما آرمان ها و ايده آل هايي داشتيم؛ امروز که حرکت کرديم مي بينيم که: دام سخت است مگر يار شود لطف خدا...
اين اصول مقدماتي را با هم جمع بندي کنيم.
سخنان استاد محمد علي طاهري
اينجا در اين مجموعه، محوريتي هست که همه کار، در جهت نزديکي به هدفي عالي است؛ اما به شرطها و شروطها: عضوي در مجموعه رانده نشود، جدا نشود و رنجيده نشود. اگر قرار باشد اتفاقي بيافتد که رنجشي ايجاد شود، اين کار ارزشش را نداشته است.
مهم اين است که ما برحسب اتفاق دور هم جمع نشده ايم:
من تو را آسان نياوردم به دست!
موجوديت ما با تن واحده است. سال ها دويديم و ماحصلش شده وجود مبارک تک تک دوستاني که اينجا تشريف دارند و همه آزمايشات درخشاني روي اين ماجرا داشته اند.
اما دو عاشق که با هم برخورد مي کنند نبايد اختلاف سليقه ها، عشق ما را تحت الشعاع قرار دهد. ما عاشق هستيم و اختلاف سليقه امري طبيعي است. بين همه انسان ها وجود دارد ولي عشق سر جاي خودش باقي است. اگر قرار باشد آن عشق به خطر بيافتد هيچ چيزي ارزش ندارد. اگر قرار باشد يک سري عاقل دور هم جمع شوند، مي شود عين خيلي هاي ديگر که تا کمر تعظيم مي کنند به خاطر منافع. وحدت ظاهري در مؤسسات بيرون خيلي زياد است و همه قربان صدقه هم مي روند ولي منافع که برداشته مي شود، چيزي باقي نمي ماند. اما اينجا هيچ منافعي وجود ندارد. اگر به هم سلام مي گوييم، دست مايه اش عشق است.اصل را به خطر نياندازيم.
اين اصول تحت هيچ شرايطي نبايد به خطر بيافتد. اگر به خطر بيافتد فداي عقل مي شويم.
روابط در جريانات معرفتي با جريانات عقلاني در عمل تفاوت پيدا مي کند. تشکيلاتي که مي خواهد کار ايثارگرانه انجام دهد، خيلي تفاوت پيدا مي کند. در اين سيستم توبيخ و تشويق و ... نداريم. بنابراين تجربه روي اين سيستم ها زياد نيست و معمولا آنچه که هست سيستم هاي کلاسيک است که بر اساس منافع است، حرکت تا جايي است که منافع به خطر نيافتد. ما اينطور نيستيم.
پس يک اصلي را بين خودمان بگذاريم و بر اين اصل وفادار باشيم. حال که همه مان عاشقيم، جمع مان هم بايد عشق بزرگي را ارائه دهد. زماني مي توانيم کاري کنيم که راهبردي و راهگشا باشد که خودمان خللي بر جمع مان وارد نباشد.
بين خودمان هم هر اختلاف نظري هست بيرون اين در کسي با خبر نشود. اختلاف نظر طبيعي است. اين طرف در يک ماجرا است و آن طرف يک ماجرا. اين طرف در، اختلاف سليقه به اضافه وحدت است، اما آن طرف فقط وحدت است.
پس پيشنهاد مقدماتي من اين است که ما چند اصل را بين خودمان بگذاريم و بر آن بيعت ببنديم با اين اميد که اين بيعت از ما به بعدي و بعدي و بعدي انتقال يابد. امروز ما هستيم و محفل ما محفل عشق است اما نمي دانيم که بعد از ما چگونه خواهد بود. اصولي را بگذاريم که بعد از ما تداوم يابد و درگيري هاي شخصيتي در جمع ما نباشد. در اين جمع درگيري شخصيتي جايگاه ندارد. دير يا زود درگيري که با بحث شخصيتي همراه باشد منجر به دست به يقه شدن و پاشيده شدن مي شود.چون يک درگيري ناگهان جمع دو گروه مي شود و شيطان پرچمش را مي زند و تمام. کثرت که حاکم شد ديگر رد پاي شيطان است. به محض اينکه در جمعي کثرت آمد يعني شيطان آمد و فاتحه آن جمع خوانده است. دير يا زود.
روز اول در بهشت ناآگاهي بوديم و نمي دانستيم چه مي شود؛ که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها...
ما آرمان ها و ايده آل هايي داشتيم؛ امروز که حرکت کرديم مي بينيم که: دام سخت است مگر يار شود لطف خدا...
اين اصول مقدماتي را با هم جمع بندي کنيم.
سخنان استاد محمد علي طاهري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر