گروه خبري سايت
انعكاس خبر بازداشت خشونت آميز تعدادى از معترضين مقابل زندان اوين در صفحه تقاطع
بازداشت خشونتآمیز تجمعکنندگان در مقابل زندان اوین تهران
تقاطع
صبح روز شنبه (۳۰ آبان-۲۱ نوامبر) ماموران انتظامی و لباسشخصی به تجمع هفتگی خانوادههای زندانیان و جانباختگان سیاسی و فعالان حقوق بشر در مقابل زندان اوین تهران یورش بردند و شماری از آنها را بازداشت نمودند.
در میان بازداشتشدگان نام هاشم زینالی، (پدر سعید زینالی، دانشجویی که در جریان قیام ۱۸ تیر ۷۸ بازداشت شد و بعد از ۱۷ سال اطلاعی از وی در دست نیست)، سیمین عیوضزاده (مادر امید علیشناس، فعال مدنی زندانی محکوم به ۱۰ سال حبس)، رضا ملک (زندانی سیاسی سابق)، محسن شجاع، و تعدادی از حامیان محمدعلی طاهری (زندانی عقیدتی محکوم به اعدام) به چشم میخورد.
بر اساس آخرین گزارشها، زندانیان سیاسی زن به زندان زنان در قرچک منتقل شدهاند و زندانیان مرد نیز در زندان اوین در اختیار وزارت اطلاعات قرار دارند.
در ادامه، روایت محمد نوریزاد از دستگیریهای خشونتآمیز صبح روز شنبه در مقابل زندان اوین را بخوانید.
«امروز اطراف اوین را مأموران نیروی انتظامی و مأموران لباس شخصی پر کرده بودند. جوری که به آقای زینالی (پدر سعید زینالی) گفتم: به ازای هر نفرِ ما پنج مأمور آوردهاند. تا رفتیم به سمت ورودیِ اوین، لباسشخصیهای کمینکرده در زیر پل هجوم آوردند که: برگردید. و هل دادند و پوستر یکی از خانمهای جوان را کشیدند جوری که او به زمین افتاد و جیغ کشید. اتومبیلهای کلانتری و ونها میآمدند و در اطراف ما جولان میدادند. رشتهی کار از دستشان به در رفته بود. بین خودشان بگومگو داشتند. ابتدا ما را در جهت مخالف زندان اوین به سمت بالا راندند. کمی بعد مأمور کشتیگیر آمد که: برگردید پایین. وقتی برگشتیم، یکی از مأموران لباسشخصی رگ گردنش ور جهید که: نوریزاد داری روی اعصاب ما راه میرویها؟ گفتم: کی اینجا رییس است؟ بگویید ما با او هماهنگ شویم؟
یکی از شاگردان طاهری از سمت پل به سوی ما آمد. بانویی بود جوان. به او گفتم: برو به میان خانمها که اوضاع کمی تلخ است. آقای زینالی که پوستری از عکس پسرش را در دست داشت، خندید و به من گفت: اتفاقاً خیلی هم شیرین است. و همو به مأموری که چهرهای تلخ داشت گفت: شما پسر مرا برگردان، من و خانوادهام از اینجا میرویم تا خود آمریکا. هر چه من تلاش میکردم اوضاع همانجوری پیش برود که مأموران میخواهند تا کش و قوسی پیش نیاید، یکی دو تا از مأمورانِ عصبانی فضا را به سمت تنش میراندند. محسن شجاع را گرفتند و با زور به داخل اتومبیلی فرو تپاندند و بردند.
خانم علیشناس که عکسی از پسرش را به سینه فشرده بود به یکی از فرماندهان لباسشخصی گفت: چرا میترسید پس؟ ما که کاری با شماها نداریم؟ در این هنگام دکتر ملکی سر رسید و به مأموری که میگفت: حضور شماها به خاطر اینکه مجوز ندارید غیرقانونی است گفت: اتفاقاً طبق قانون اساسی حضور ما قانونی است و نیازی به مجوز نداریم. مأمور لباسشخصی با برافروختگی به خانم علیشناس گفت: ما میترسیم؟ خانم علیشناس گفت: اگر نمیترسیدید، اینهمه مأمور به اینجا نمیکشاندید! مأمور لباسشخصی که ریشی توپی به صورت داشت و کمی به فربگی میزد گفت: حکومت عدل علی همین است. ما نمیگذاریم به این حکومت آسیبی برسد. به زبان خودش گفتم: در حکومت عدل علی، علی با یک یهودی برابر بود. در اینجا رهبر با یک روستایی برابر است؟
برای یکی از ونها دست بالا بردند. آمد. خانم علیشناس و عدهای از بانوان را هل دادند به داخل ون. من هم رفتم داخل ون. که هرکجا اینها را میبرید من هم هستم. مرا به زور بیرون کشیدند که: این برای زنهاست. داد زدم: با این خانمها کاری نداشته باشید. سرگردی جلو آمد و دم گوشم گفت: آرام باش، اینها را میبرند یکی دو تا خیابان آنطرفتر پیادهشان میکنند. اما دروغ میگفت سرگرد. بعدش نوبت به پدر سعید زینالی رسید. کلهی پیرمرد موی سپید را گرفتند و به زور چپاندنش داخل یک اتومبیل پلیس. عکس پسرش را هم از دستش کشیدند. پیرمرد نعره کشید که: عکس پسرم را بدهید!
آقای رضا ملک را نرسیده به ما گرفتند و بردند. من ماندم و دکتر ملکی و جمعی از خانمها و یکی دو نفر از آقایان. باید این لشگر شکستخورده را سامان میدادم.
یکی از فرماندهان رو به مأموری دیگر داد زد: نوریزاد را ببرش به یک جای دور. مأموری که کت و شلواری طوسی به تن داشت آمد و دست مرا گرفت و برد به طرف زندان. در آنجا گفت: قدم بزنیم تا اوضاع آرام شود. گفتم: من از دکتر ملکی جدا نمیشوم. گفت: دکتر جایی نمیرود. و پرسید: حرف حسابت چیست؟ گفتم: حرف من چیزی است که شماها شهامت گفتنش را ندارید. گفت: ما شهامت گفتنش را نداریم؟ گفتم: من میگویم: رهبر در چشم قانون با یک چوپان برابر است. اما نیست. نه که نیست، بل که قانون را تباه کرده. گفتم: من میگویم رهبر به خاطر مدیریتِ گند هستهای باید محاکمه شود اما نه که خم به ابرو نمیآورد، طلبکار هم هست. گفتم: شما از تماشای اینهمه دزدی و بیکاری و دختران تن فروش شرم نمیکنی؟ گفت: در هرکجا از اینجور چیزها هست. گفتم: کشور ما دو تا امالفساد دارد. یکی سرداران سپاهاند و یکی آخوندهای هرکجا. و تا زمانی که این دو تا بر سر کارند، روز به روزِ این مملکت سیاه و سیاهتر میشود.
شاید ده دوازده نفر مانده بودیم که ما را هم تاراندند. دکتر ملکی و یکی دو نفر را سوار کردم و رفتیم به سمت خانهی دکتر. در راه پرسیدم: دکتر چه بکنیم برای شنبهی دیگر؟ شاید منظورم این بود که جایمان را عوض بکنیم یا نه؟ دکتر محکم گفت: هفتهی آینده هم میآییم اینجا.
یکی از دوستان در اوین ماند تا اخبار آنجا را قدم به قدم برای من بفرستد. هوا تاریک شده بود و این آخرین خبرها بود: پدر سعید زینالی را به اوین برده و او را در اوین کتک زدهاند و طی پروندهای وی را به دست اطلاعات سپردهاند به همراه آقای رضا ملک. محسن شجاع هنوز در اوین است و خبری از او نداریم. خانم علیشناس و چند تن از شاگردان آقای طاهری را به زندان قرچک ورامین فرستادند.
https://www.facebook.com/Taghato.net/posts/963763437027812
منبع خبر : گروه خبري سايت
صفحه رسمي سايت سايمنتولوژي فرادرماني
www.instagram.com/ErfaneKeihani
www.line.me/ti/p/@uqw4341j
www.telegram.me/erfanekeihani
www.m.facebook.com/erfanekeihani.tk
انعكاس خبر بازداشت خشونت آميز تعدادى از معترضين مقابل زندان اوين در صفحه تقاطع
بازداشت خشونتآمیز تجمعکنندگان در مقابل زندان اوین تهران
تقاطع
صبح روز شنبه (۳۰ آبان-۲۱ نوامبر) ماموران انتظامی و لباسشخصی به تجمع هفتگی خانوادههای زندانیان و جانباختگان سیاسی و فعالان حقوق بشر در مقابل زندان اوین تهران یورش بردند و شماری از آنها را بازداشت نمودند.
در میان بازداشتشدگان نام هاشم زینالی، (پدر سعید زینالی، دانشجویی که در جریان قیام ۱۸ تیر ۷۸ بازداشت شد و بعد از ۱۷ سال اطلاعی از وی در دست نیست)، سیمین عیوضزاده (مادر امید علیشناس، فعال مدنی زندانی محکوم به ۱۰ سال حبس)، رضا ملک (زندانی سیاسی سابق)، محسن شجاع، و تعدادی از حامیان محمدعلی طاهری (زندانی عقیدتی محکوم به اعدام) به چشم میخورد.
بر اساس آخرین گزارشها، زندانیان سیاسی زن به زندان زنان در قرچک منتقل شدهاند و زندانیان مرد نیز در زندان اوین در اختیار وزارت اطلاعات قرار دارند.
در ادامه، روایت محمد نوریزاد از دستگیریهای خشونتآمیز صبح روز شنبه در مقابل زندان اوین را بخوانید.
«امروز اطراف اوین را مأموران نیروی انتظامی و مأموران لباس شخصی پر کرده بودند. جوری که به آقای زینالی (پدر سعید زینالی) گفتم: به ازای هر نفرِ ما پنج مأمور آوردهاند. تا رفتیم به سمت ورودیِ اوین، لباسشخصیهای کمینکرده در زیر پل هجوم آوردند که: برگردید. و هل دادند و پوستر یکی از خانمهای جوان را کشیدند جوری که او به زمین افتاد و جیغ کشید. اتومبیلهای کلانتری و ونها میآمدند و در اطراف ما جولان میدادند. رشتهی کار از دستشان به در رفته بود. بین خودشان بگومگو داشتند. ابتدا ما را در جهت مخالف زندان اوین به سمت بالا راندند. کمی بعد مأمور کشتیگیر آمد که: برگردید پایین. وقتی برگشتیم، یکی از مأموران لباسشخصی رگ گردنش ور جهید که: نوریزاد داری روی اعصاب ما راه میرویها؟ گفتم: کی اینجا رییس است؟ بگویید ما با او هماهنگ شویم؟
یکی از شاگردان طاهری از سمت پل به سوی ما آمد. بانویی بود جوان. به او گفتم: برو به میان خانمها که اوضاع کمی تلخ است. آقای زینالی که پوستری از عکس پسرش را در دست داشت، خندید و به من گفت: اتفاقاً خیلی هم شیرین است. و همو به مأموری که چهرهای تلخ داشت گفت: شما پسر مرا برگردان، من و خانوادهام از اینجا میرویم تا خود آمریکا. هر چه من تلاش میکردم اوضاع همانجوری پیش برود که مأموران میخواهند تا کش و قوسی پیش نیاید، یکی دو تا از مأمورانِ عصبانی فضا را به سمت تنش میراندند. محسن شجاع را گرفتند و با زور به داخل اتومبیلی فرو تپاندند و بردند.
خانم علیشناس که عکسی از پسرش را به سینه فشرده بود به یکی از فرماندهان لباسشخصی گفت: چرا میترسید پس؟ ما که کاری با شماها نداریم؟ در این هنگام دکتر ملکی سر رسید و به مأموری که میگفت: حضور شماها به خاطر اینکه مجوز ندارید غیرقانونی است گفت: اتفاقاً طبق قانون اساسی حضور ما قانونی است و نیازی به مجوز نداریم. مأمور لباسشخصی با برافروختگی به خانم علیشناس گفت: ما میترسیم؟ خانم علیشناس گفت: اگر نمیترسیدید، اینهمه مأمور به اینجا نمیکشاندید! مأمور لباسشخصی که ریشی توپی به صورت داشت و کمی به فربگی میزد گفت: حکومت عدل علی همین است. ما نمیگذاریم به این حکومت آسیبی برسد. به زبان خودش گفتم: در حکومت عدل علی، علی با یک یهودی برابر بود. در اینجا رهبر با یک روستایی برابر است؟
برای یکی از ونها دست بالا بردند. آمد. خانم علیشناس و عدهای از بانوان را هل دادند به داخل ون. من هم رفتم داخل ون. که هرکجا اینها را میبرید من هم هستم. مرا به زور بیرون کشیدند که: این برای زنهاست. داد زدم: با این خانمها کاری نداشته باشید. سرگردی جلو آمد و دم گوشم گفت: آرام باش، اینها را میبرند یکی دو تا خیابان آنطرفتر پیادهشان میکنند. اما دروغ میگفت سرگرد. بعدش نوبت به پدر سعید زینالی رسید. کلهی پیرمرد موی سپید را گرفتند و به زور چپاندنش داخل یک اتومبیل پلیس. عکس پسرش را هم از دستش کشیدند. پیرمرد نعره کشید که: عکس پسرم را بدهید!
آقای رضا ملک را نرسیده به ما گرفتند و بردند. من ماندم و دکتر ملکی و جمعی از خانمها و یکی دو نفر از آقایان. باید این لشگر شکستخورده را سامان میدادم.
یکی از فرماندهان رو به مأموری دیگر داد زد: نوریزاد را ببرش به یک جای دور. مأموری که کت و شلواری طوسی به تن داشت آمد و دست مرا گرفت و برد به طرف زندان. در آنجا گفت: قدم بزنیم تا اوضاع آرام شود. گفتم: من از دکتر ملکی جدا نمیشوم. گفت: دکتر جایی نمیرود. و پرسید: حرف حسابت چیست؟ گفتم: حرف من چیزی است که شماها شهامت گفتنش را ندارید. گفت: ما شهامت گفتنش را نداریم؟ گفتم: من میگویم: رهبر در چشم قانون با یک چوپان برابر است. اما نیست. نه که نیست، بل که قانون را تباه کرده. گفتم: من میگویم رهبر به خاطر مدیریتِ گند هستهای باید محاکمه شود اما نه که خم به ابرو نمیآورد، طلبکار هم هست. گفتم: شما از تماشای اینهمه دزدی و بیکاری و دختران تن فروش شرم نمیکنی؟ گفت: در هرکجا از اینجور چیزها هست. گفتم: کشور ما دو تا امالفساد دارد. یکی سرداران سپاهاند و یکی آخوندهای هرکجا. و تا زمانی که این دو تا بر سر کارند، روز به روزِ این مملکت سیاه و سیاهتر میشود.
شاید ده دوازده نفر مانده بودیم که ما را هم تاراندند. دکتر ملکی و یکی دو نفر را سوار کردم و رفتیم به سمت خانهی دکتر. در راه پرسیدم: دکتر چه بکنیم برای شنبهی دیگر؟ شاید منظورم این بود که جایمان را عوض بکنیم یا نه؟ دکتر محکم گفت: هفتهی آینده هم میآییم اینجا.
یکی از دوستان در اوین ماند تا اخبار آنجا را قدم به قدم برای من بفرستد. هوا تاریک شده بود و این آخرین خبرها بود: پدر سعید زینالی را به اوین برده و او را در اوین کتک زدهاند و طی پروندهای وی را به دست اطلاعات سپردهاند به همراه آقای رضا ملک. محسن شجاع هنوز در اوین است و خبری از او نداریم. خانم علیشناس و چند تن از شاگردان آقای طاهری را به زندان قرچک ورامین فرستادند.
https://www.facebook.com/Taghato.net/posts/963763437027812
منبع خبر : گروه خبري سايت
صفحه رسمي سايت سايمنتولوژي فرادرماني
www.instagram.com/ErfaneKeihani
www.line.me/ti/p/@uqw4341j
www.telegram.me/erfanekeihani
www.m.facebook.com/erfanekeihani.tk
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر