نایِ ناچیز :
مهتاب بگفت؛ که به شب راهی نیست
مرغ سحری گفت؛ که پروائی نیست
بیدار شد آدم به دل و بیدل شد
پیداست که جز رسم وفا راهی نیست
پالوده نشد جان، ز من و من سخنی
جز مرگِ منان، راه به آسانی نیست
افسرده دلان در پی ی قال اند همه
آزاده شدن، از رهِ بیزاری نیست
غوغا طلبان، ز پله ی عقل نگون
بی عفتِ گفتار، به دل راهی نیست
ققنوس به آواز، قوقولی نکند
برسفره ی قاف، جای کفتاری نیست
بالای صلیبِ جُلجُتا، کین برود
اشهد سخنی، انگِ مسلمانی نیست
عشاق به جمعِ روحِ کیهان شده اند
هم رگ شدکی، شعورِ تزویری نیست
رگ
هديه اي به رسم وفا و امانتداري
از عزيز عرفاني جناب Rag Art Ananda با طلب خير
مهتاب بگفت؛ که به شب راهی نیست
مرغ سحری گفت؛ که پروائی نیست
بیدار شد آدم به دل و بیدل شد
پیداست که جز رسم وفا راهی نیست
پالوده نشد جان، ز من و من سخنی
جز مرگِ منان، راه به آسانی نیست
افسرده دلان در پی ی قال اند همه
آزاده شدن، از رهِ بیزاری نیست
غوغا طلبان، ز پله ی عقل نگون
بی عفتِ گفتار، به دل راهی نیست
ققنوس به آواز، قوقولی نکند
برسفره ی قاف، جای کفتاری نیست
بالای صلیبِ جُلجُتا، کین برود
اشهد سخنی، انگِ مسلمانی نیست
عشاق به جمعِ روحِ کیهان شده اند
هم رگ شدکی، شعورِ تزویری نیست
رگ
هديه اي به رسم وفا و امانتداري
از عزيز عرفاني جناب Rag Art Ananda با طلب خير
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر