۱۳۹۳-۰۹-۰۷

به نقل از يک مربي

به نقل از يک مربي:
روز پنج شنبه در منزل يکي از شاگردان دوره بالاتر، اولين جلسه دوره 1 را برگزار کردم. ميزبان، جواني بود که چند سال پيش در دوران سربازي و در زندان اوين با استاد محمدعلي طاهري آشنا شده بود.
اولين روزي که برايم از خاطرات ايشان گفته بود را به ياد دارم. مي گفت در همان دوران دادگاه، يک بار زندانباني که او را منتقل مي کرد و استاد خطابش مي نمود، در راهرو انتظار گفت: پايم درد مي کند و او خم شد و دقايقي مچ پايش را گرفت. ...
و اما کلاس آغاز شد و همان طور که شاگردان، رفتار و کلام و محتواي کلامم را زير نظر گرفته بودند، من هم تک تک آن ها را از نظر مي گذراندم و متوجه نگاه عميق جوان ديگري بودم که توجهم را به خودش جلب مي کرد.
دقايقي بعد که زمان استراحتي کوتاه اعلام شد، ميزبان در گوشم گفت: اين آقا را مي بينيد؟ تا مدتي پيش، محل خدمتش زندان اوين بود. زندانباني است که هميشه چشم بند استاد را مي بست و او را همراهي مي کرد. کنجکاو بود که بداند اين مرد هميشه آرام که در طول راهرو سکوتي عجيب داشت، کيست و حرفش چيست. الآن با شنيدن درس، مات و مبهوت شده است.
اول گفتم: حيف که کمي دير آشنا شديم. شايد اگر زودتر ايشان را پيدا کرده بوديم، مي شد پيامي رد و بدل کرد.
اما دقايقي بعد دانستم پيام ايشان به من رسيده است:
«رفتارت به گونه اي باشد که ديگران را مجذوب شنيدن سخنان نگفته ات سازد و در آرامشي مبارزه کن که زندانبانت در رديف هم رزمانت قرار بگيرد».

#سايت_سايمنتولوژي_فرادرماني
#انجمن_سایمنتولوژی_فرادرمانی
#erfanekeihani

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر