تعريف تناسخ و دلائل رد آن - بر گرفته از مقاله استاد طاهري
يکي از انواع تفکرات بشري درباره سرنوشت پس از مرگ، « تناسخ » است که به نقل مورخين، ريشه در آيين هاي مختلف هندي از جمله آيين هاي بودا، هندو، چين و سيک دارد؛ اما امروزه طرفداران بسياري را به خود اختصاص داده است.
بر اساس اين عقيده، مرگ انسان منجر به تولد مجدد او در همين جهان خواهد شد و بر اساس ديدگاههاي مختلفي که در اين زمينه وجود دارد، اين تولد مي تواند در قالب انسان ديگر و يا يکي از انواع حيوانات، گياهان و جمادات باشد.
پيروان تناسخ اعتقاد دارند که برخي از افرادي که در گذشته اند نيز مي توانند به جاي رفت و برگشت هاي مکرر به اين دنيا، به رهايي و آرامش ابدي دست يابند.
يکي از قوانيني که تناسخ بر مبناي آن شکل مي گيرد يا توجيه مي شود، « قانون کارما » است. اين قانون حاکي از آن است که نتيجه ي اعمال انسان گم نخواهد شد و هرکسي در دو مرحله با اثر کارماي خود مواجه مي شود: يکي در زندگي فعلي و ديگري در زندگي مجدد در اين جهان.
به اين ترتيب، پيروان تناسخ معتقدند که هر کسي بايد نتيجه ي اعمال خود را در بازگشت به اين دنيا بيابد و راه رسيدن به اين نتيجه آن است که اگر خوبي پيشه کرده است، در پيکر و وضعيت بهتري (براي مثال، در خانواده اي مرفه) متولد شود و اگر کارماي منفي دارد، در پيکري پست تر (مثل پيکر حيوان) و يا در وضعيت نامطلوب (براي مثال، در خانواده اي فقير و تنگدست) تولد يابد تا در اثر رنج، به اصطلاح، موفق به سوزاندن آن کارما (از بين بردن اثر منفي اعمال) شود.
به همين دليل، ايمان به تناسخ از سويي موجب قضاوت نادرست درباره ي افراد تهيدست و بد اقبال شده، آن ها را به عنوان گنهکاران زندگي قبل، لايق خواري و ذلت بر مي شمارد و از سوي ديگر، با پذيرش فقر در جامعه و بزرگداشت افراد صاحب ثروت و مکنت، عامل دفاع از نظام طبقاتي مي شود.
اشکالات ديگري نيز بر اين نوع تفکر وارد است. از جمله اين که با توجه به اين باور، انتظار مي رود در اين رفت و برگشت هاي مکرر و با سوزاندن کارما، روز به روز وضعيت عمومي بشر در عالم بهتر شده، خطاهاي او نيز کاهش يابد؛ در حالي که تا کنون با گذر زمان و افزايش فکر و هوش بشر، پيشرفتهاي علمي او در زندگي بيشتر شده، به همين نسبت، تبعات منفي آن نيز افزايش يافته است. بهطوري که براي مثال، يک انسان عصر حاضر ميتواند به اندازهي همهي انسانهاي نخستين به طبيعت آسيب برساند. پس در عمل، نشانهاي از کم شدن آثار منفي هر نسل نسبت به نسل قبل وجود ندارد. در عين حال، شکايت از رنج هاي زندگي رو به افزايش بوده، با اين روند نمي توان کاهش کارماي منفي را پذيرفت و به رهايي از آن حتي در بازگشتي مجدد اميد داشت.
از طرف ديگر، با اعتقاد به خدا و رحمت او، نمي توان انسان را محکومي ابدي دانست که براي برطرف کردن بار منفي گناهان و خطاهاي خود مجبور به رفتن از اين دنيا و بازگشتن به آن است. زيرا اولا هر فردي در همين زندگي امکان تحول (توبه) و رسيدن به کمال دارد و لطف خدا بسيار بيشتر از آن است که چنين امکان و فرصتي را از او دريغ کند و ثانيا اگر راه جبران اشتباهات و گناهان و يا رسيدن به نتيجه ي خوب و مطلوب يک زندگي انساني و اخلاقي، تولد مجدد در همين دنيا بوده، هدف متعالي تري براي ادامه ي زندگي (آن هم نه در اين دنيا) وجود نداشته باشد، طرح عظيم الهي براي خلقت انسان پوچ و بي معنا خواهد بود.
از اين گذشته، در صورتي که بپذيريم زاد و ولد، عامل بازگشت انسان ها به اين جهان است و باور کنيم که پس از مرگ، تعدادي از انسانها تبديل به جمادات، نباتات و حيوانات مي شوند و تعدادي ( هرچند اندک ) به رهايي و آرامش ابدي رسيده، از گردونهي تناسخ نجات مي يابند، بايد با کاهش جمعيت بشر در جهان مواجه باشيم، در حالي که در عمل اين طور نيست.
درباره ي امکان انتقال انسان به قالب جمادات نيز بايد پرسيد چه واحدي از جمادات ميتواند حاصل تبديل يک انسان به آن باشد؟ براي مثال، مرگ انساني که قرار است تبديل به سنگ شود، باعث تشکيل چه مقدار سنگ مي شود؟ آيا او تبديل به صخره يا کوه و يا رشته کوه خواهد شد؟ آيا در کل ميتوان واحدي براي سنگ در نظر گرفت؟ بر اساس اين پرسش هاي بي پاسخ، نمي توان نظريهي بازگشت انسان (به دنيا) بهصورت جمادات را پذيرفت.
نکته ي مهم تر که بايد به آن توجه کنيم اين است که وجه تمايز انسان از موجودات ديگر عالم، سرمايه اي است که حقيقت وجود او را شکل داده، در اثر هيچ مرگ و تولدي از وجود او قابل حذف نيست و او با داشتن اين سرمايه¬ي الهي که جنس وجود او را از ساير مخلوقات متفاوت کرده است، امکان تولد به صورت موجودي غير از انسان را نخواهد داشت؛ زيرا اگر موجودات ديگر اين قابليت را در خود داشتند، حتما از آن برخوردار بودند.
اگر چه که هر يک از اين مطالب، شرح و تفصيل بيشتري مي طلبد؛ در مجموع و به طور خلاصه ميتوان گفت عقيده به تناسخ که با باور به سلسله مراحل معاد مغايرت دارد و نمي تواند در يک بينش الهي جايگاهي داشته باشد، سرنوشتي را براي انسان ترسيم مي کند که چيزي جز يک رنج جاويدان نيست؛ رنجي که حتي اگر بتوان از آن نجات يافت، اثبات مي کند که طرح آفرينش انسان پوچ و بيهوده است و طراح هستي به دليل طراحي عاقبتي بي معنا براي انسان، در طرح شکوهمند خلقت دچار اشتباه شده است.
بنابراين، براي بررسي نظري تناسخ، معرفت بيشتر به خود، خداوند و هستي ضروري است و بايد گفت که با شناخت و ادراک پيچيدگي وجود انسان و غايتمندي هستي او، به هيچ وجه نمي¬توان در برابر اين نظريه سر فرود آورد.
يکي از انواع تفکرات بشري درباره سرنوشت پس از مرگ، « تناسخ » است که به نقل مورخين، ريشه در آيين هاي مختلف هندي از جمله آيين هاي بودا، هندو، چين و سيک دارد؛ اما امروزه طرفداران بسياري را به خود اختصاص داده است.
بر اساس اين عقيده، مرگ انسان منجر به تولد مجدد او در همين جهان خواهد شد و بر اساس ديدگاههاي مختلفي که در اين زمينه وجود دارد، اين تولد مي تواند در قالب انسان ديگر و يا يکي از انواع حيوانات، گياهان و جمادات باشد.
پيروان تناسخ اعتقاد دارند که برخي از افرادي که در گذشته اند نيز مي توانند به جاي رفت و برگشت هاي مکرر به اين دنيا، به رهايي و آرامش ابدي دست يابند.
يکي از قوانيني که تناسخ بر مبناي آن شکل مي گيرد يا توجيه مي شود، « قانون کارما » است. اين قانون حاکي از آن است که نتيجه ي اعمال انسان گم نخواهد شد و هرکسي در دو مرحله با اثر کارماي خود مواجه مي شود: يکي در زندگي فعلي و ديگري در زندگي مجدد در اين جهان.
به اين ترتيب، پيروان تناسخ معتقدند که هر کسي بايد نتيجه ي اعمال خود را در بازگشت به اين دنيا بيابد و راه رسيدن به اين نتيجه آن است که اگر خوبي پيشه کرده است، در پيکر و وضعيت بهتري (براي مثال، در خانواده اي مرفه) متولد شود و اگر کارماي منفي دارد، در پيکري پست تر (مثل پيکر حيوان) و يا در وضعيت نامطلوب (براي مثال، در خانواده اي فقير و تنگدست) تولد يابد تا در اثر رنج، به اصطلاح، موفق به سوزاندن آن کارما (از بين بردن اثر منفي اعمال) شود.
به همين دليل، ايمان به تناسخ از سويي موجب قضاوت نادرست درباره ي افراد تهيدست و بد اقبال شده، آن ها را به عنوان گنهکاران زندگي قبل، لايق خواري و ذلت بر مي شمارد و از سوي ديگر، با پذيرش فقر در جامعه و بزرگداشت افراد صاحب ثروت و مکنت، عامل دفاع از نظام طبقاتي مي شود.
اشکالات ديگري نيز بر اين نوع تفکر وارد است. از جمله اين که با توجه به اين باور، انتظار مي رود در اين رفت و برگشت هاي مکرر و با سوزاندن کارما، روز به روز وضعيت عمومي بشر در عالم بهتر شده، خطاهاي او نيز کاهش يابد؛ در حالي که تا کنون با گذر زمان و افزايش فکر و هوش بشر، پيشرفتهاي علمي او در زندگي بيشتر شده، به همين نسبت، تبعات منفي آن نيز افزايش يافته است. بهطوري که براي مثال، يک انسان عصر حاضر ميتواند به اندازهي همهي انسانهاي نخستين به طبيعت آسيب برساند. پس در عمل، نشانهاي از کم شدن آثار منفي هر نسل نسبت به نسل قبل وجود ندارد. در عين حال، شکايت از رنج هاي زندگي رو به افزايش بوده، با اين روند نمي توان کاهش کارماي منفي را پذيرفت و به رهايي از آن حتي در بازگشتي مجدد اميد داشت.
از طرف ديگر، با اعتقاد به خدا و رحمت او، نمي توان انسان را محکومي ابدي دانست که براي برطرف کردن بار منفي گناهان و خطاهاي خود مجبور به رفتن از اين دنيا و بازگشتن به آن است. زيرا اولا هر فردي در همين زندگي امکان تحول (توبه) و رسيدن به کمال دارد و لطف خدا بسيار بيشتر از آن است که چنين امکان و فرصتي را از او دريغ کند و ثانيا اگر راه جبران اشتباهات و گناهان و يا رسيدن به نتيجه ي خوب و مطلوب يک زندگي انساني و اخلاقي، تولد مجدد در همين دنيا بوده، هدف متعالي تري براي ادامه ي زندگي (آن هم نه در اين دنيا) وجود نداشته باشد، طرح عظيم الهي براي خلقت انسان پوچ و بي معنا خواهد بود.
از اين گذشته، در صورتي که بپذيريم زاد و ولد، عامل بازگشت انسان ها به اين جهان است و باور کنيم که پس از مرگ، تعدادي از انسانها تبديل به جمادات، نباتات و حيوانات مي شوند و تعدادي ( هرچند اندک ) به رهايي و آرامش ابدي رسيده، از گردونهي تناسخ نجات مي يابند، بايد با کاهش جمعيت بشر در جهان مواجه باشيم، در حالي که در عمل اين طور نيست.
درباره ي امکان انتقال انسان به قالب جمادات نيز بايد پرسيد چه واحدي از جمادات ميتواند حاصل تبديل يک انسان به آن باشد؟ براي مثال، مرگ انساني که قرار است تبديل به سنگ شود، باعث تشکيل چه مقدار سنگ مي شود؟ آيا او تبديل به صخره يا کوه و يا رشته کوه خواهد شد؟ آيا در کل ميتوان واحدي براي سنگ در نظر گرفت؟ بر اساس اين پرسش هاي بي پاسخ، نمي توان نظريهي بازگشت انسان (به دنيا) بهصورت جمادات را پذيرفت.
نکته ي مهم تر که بايد به آن توجه کنيم اين است که وجه تمايز انسان از موجودات ديگر عالم، سرمايه اي است که حقيقت وجود او را شکل داده، در اثر هيچ مرگ و تولدي از وجود او قابل حذف نيست و او با داشتن اين سرمايه¬ي الهي که جنس وجود او را از ساير مخلوقات متفاوت کرده است، امکان تولد به صورت موجودي غير از انسان را نخواهد داشت؛ زيرا اگر موجودات ديگر اين قابليت را در خود داشتند، حتما از آن برخوردار بودند.
اگر چه که هر يک از اين مطالب، شرح و تفصيل بيشتري مي طلبد؛ در مجموع و به طور خلاصه ميتوان گفت عقيده به تناسخ که با باور به سلسله مراحل معاد مغايرت دارد و نمي تواند در يک بينش الهي جايگاهي داشته باشد، سرنوشتي را براي انسان ترسيم مي کند که چيزي جز يک رنج جاويدان نيست؛ رنجي که حتي اگر بتوان از آن نجات يافت، اثبات مي کند که طرح آفرينش انسان پوچ و بيهوده است و طراح هستي به دليل طراحي عاقبتي بي معنا براي انسان، در طرح شکوهمند خلقت دچار اشتباه شده است.
بنابراين، براي بررسي نظري تناسخ، معرفت بيشتر به خود، خداوند و هستي ضروري است و بايد گفت که با شناخت و ادراک پيچيدگي وجود انسان و غايتمندي هستي او، به هيچ وجه نمي¬توان در برابر اين نظريه سر فرود آورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر