« حس حضور »
به نام بی نام او
و خدایی که در این نزدیکی است ؛ لای این شب بوها ؛ روی آگاهی آب ؛ روی قانون گیاه
مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن! یک سار شروع به خواندن کرد، اما مرد نشنید. فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن! آذرخش در آسمان غرید، اما مرد گوش نکرد. مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار تو را ببینم. ستارهای درخشید، اما مرد ندید. مرد فریاد کشید: یک معجزه به من نشان بده! نوزادی متولد شد، اما مرد توجهی نکرد. پس مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا لمس کن و بگذار بدانم که اینجا حضور داری! در همین زمان خداوند پایین آمد و مرد را لمس کرد. اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد.
بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
«یاد خدا کردن، آرامشی است بر دلها» اما سوالی مطرح است. . . آیا «یاد» و «به یاد آوردن» مخصوص شخص غایب نیست؟؟ به عنوان مثال اگر در جمعی، همگی افراد حضور داشته باشند، آیا باز هم ما از کسی یاد میکنیم؟ بدیهی است که حضور فرد باعث میشود که ما او را حاضر بدانیم زیرا حضور فرد را در جمع احساس میکنیم.
اما علاوه بر «کمیت» یاد کردن؛ در دنیای «کیفیت»، یا به عبارتی دنیای عرفان، متوجه خواهیم شد که بحث کیفیت دارای اولویت بسزایی است؛ کیفیت انجام کار، کیفیت خواستهها، کیفیت شناخت، و به تبع آن کیفیت درک و فهم، کیفیت حضور یا به عبارتی «حس حضور» و سایر موارد...
استاد محمد علی طاهری سکه وجودی انسان از دو بخش تشکیل شده است: کمیت و کیفیت. ما هرگز از «کمیت و کیفیت» جدا نیستیم؛ حتی برای یک لحظه. به عنوان مثال: یک کارمند هر روز به سرکار خود میرود. یک بخش از کار این فرد دارای بعد «کمیت» است: این فرد چند ساعت در سرکار مشغول فعالیت است؟ چه وظایف و مسئولیتهایی را بر عهده دارد؟ چه میزان حقوق دریافت میکند؟ و سایر موارد کمیتی...
اما از بعد دیگر «کیفیت» کار چگونه است؟ این فرد با چه ذوقی در محل کار حاضر شده است؟ با چه عشقی شروع به فعالیت میکند؟ و در یک کلام، کیفیت حضور این فرد در آن محیط چگونه است؟
حال بیاندیشیم که ما با چه کیفیتی، طراح نقش آفرین هستی را احساس میکنیم؟ خداوند میفرماید: «من از رگ گردن به شما نزدیکترم.» (سوره ق-16) آیا این نزدیکی و حس حضور را تجربه میکنیم؟ یا اینکه میگوییم تنها «یاد» او کفایت میکند؟ خداوند را غایب میپنداریم و تنها «یادش» میکنیم؟ آیا شایستهتر نیست که بالاتر از «یاد» حرکت کنیم و با تمام وجود احساسش کنیم؟
مردان خدا پرده پندار دریدند یعنی همه جا جز به رخ یار ندیدند
اما چگونه حس حضور داشته باشیم؟ آیا به هر کس که از گذری در حال عبور است، میگویند بیا، این «حس حضور» را داشته باش؟ آیا هر طریقی را طریقتی نیست؟ آیا هر راهی را رسمی نیست؟ بدون شک برای به دست آوردن چنین کیفیتی، میبایست متصل بود.
«ادعونی استجب لکم» ، «اعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا» ، «اقیموا الصلاه (مقیم شدن در اتصال)»
اینها پیامهایی هستند که به گوش اکثریت غریب به یقین ما خورده است. حال با خود بیاندیشیم: آنهایی که به چنین کیفیتهایی دست پیدا کردند و اصطلاحاً مقیم اتصال شدند، آیا مشتاق و مشتاقان نبودند؟ (خداوند در قرآن میفرماید: «رب زدنی تحیرا») پس سرمایه اشتیاق خود را خرج کنیم، تا سودی فراتر از تصور زمینی برایمان حاصل شود.
خوشا آنان که دائم در نماز بی بهشت جاودان بازارشان بی
و ...
نقشی و خیالیست که عالم خوانند معنـی ســــخن محققان میدانند
به نام بی نام او
و خدایی که در این نزدیکی است ؛ لای این شب بوها ؛ روی آگاهی آب ؛ روی قانون گیاه
مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن! یک سار شروع به خواندن کرد، اما مرد نشنید. فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن! آذرخش در آسمان غرید، اما مرد گوش نکرد. مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار تو را ببینم. ستارهای درخشید، اما مرد ندید. مرد فریاد کشید: یک معجزه به من نشان بده! نوزادی متولد شد، اما مرد توجهی نکرد. پس مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا لمس کن و بگذار بدانم که اینجا حضور داری! در همین زمان خداوند پایین آمد و مرد را لمس کرد. اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد.
بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
«یاد خدا کردن، آرامشی است بر دلها» اما سوالی مطرح است. . . آیا «یاد» و «به یاد آوردن» مخصوص شخص غایب نیست؟؟ به عنوان مثال اگر در جمعی، همگی افراد حضور داشته باشند، آیا باز هم ما از کسی یاد میکنیم؟ بدیهی است که حضور فرد باعث میشود که ما او را حاضر بدانیم زیرا حضور فرد را در جمع احساس میکنیم.
اما علاوه بر «کمیت» یاد کردن؛ در دنیای «کیفیت»، یا به عبارتی دنیای عرفان، متوجه خواهیم شد که بحث کیفیت دارای اولویت بسزایی است؛ کیفیت انجام کار، کیفیت خواستهها، کیفیت شناخت، و به تبع آن کیفیت درک و فهم، کیفیت حضور یا به عبارتی «حس حضور» و سایر موارد...
استاد محمد علی طاهری سکه وجودی انسان از دو بخش تشکیل شده است: کمیت و کیفیت. ما هرگز از «کمیت و کیفیت» جدا نیستیم؛ حتی برای یک لحظه. به عنوان مثال: یک کارمند هر روز به سرکار خود میرود. یک بخش از کار این فرد دارای بعد «کمیت» است: این فرد چند ساعت در سرکار مشغول فعالیت است؟ چه وظایف و مسئولیتهایی را بر عهده دارد؟ چه میزان حقوق دریافت میکند؟ و سایر موارد کمیتی...
اما از بعد دیگر «کیفیت» کار چگونه است؟ این فرد با چه ذوقی در محل کار حاضر شده است؟ با چه عشقی شروع به فعالیت میکند؟ و در یک کلام، کیفیت حضور این فرد در آن محیط چگونه است؟
حال بیاندیشیم که ما با چه کیفیتی، طراح نقش آفرین هستی را احساس میکنیم؟ خداوند میفرماید: «من از رگ گردن به شما نزدیکترم.» (سوره ق-16) آیا این نزدیکی و حس حضور را تجربه میکنیم؟ یا اینکه میگوییم تنها «یاد» او کفایت میکند؟ خداوند را غایب میپنداریم و تنها «یادش» میکنیم؟ آیا شایستهتر نیست که بالاتر از «یاد» حرکت کنیم و با تمام وجود احساسش کنیم؟
مردان خدا پرده پندار دریدند یعنی همه جا جز به رخ یار ندیدند
اما چگونه حس حضور داشته باشیم؟ آیا به هر کس که از گذری در حال عبور است، میگویند بیا، این «حس حضور» را داشته باش؟ آیا هر طریقی را طریقتی نیست؟ آیا هر راهی را رسمی نیست؟ بدون شک برای به دست آوردن چنین کیفیتی، میبایست متصل بود.
«ادعونی استجب لکم» ، «اعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا» ، «اقیموا الصلاه (مقیم شدن در اتصال)»
اینها پیامهایی هستند که به گوش اکثریت غریب به یقین ما خورده است. حال با خود بیاندیشیم: آنهایی که به چنین کیفیتهایی دست پیدا کردند و اصطلاحاً مقیم اتصال شدند، آیا مشتاق و مشتاقان نبودند؟ (خداوند در قرآن میفرماید: «رب زدنی تحیرا») پس سرمایه اشتیاق خود را خرج کنیم، تا سودی فراتر از تصور زمینی برایمان حاصل شود.
خوشا آنان که دائم در نماز بی بهشت جاودان بازارشان بی
و ...
نقشی و خیالیست که عالم خوانند معنـی ســــخن محققان میدانند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر