صفحات

۱۳۹۳-۰۸-۱۳

خدا چيست؟

سؤال کردند که خدا چيست؟
پاسخ:
در دوره هاي بالا به بي نامي او ميرسيم. اين دوره را هم با به نام بي نام او شروع کرديم. هميشه مي بينيد که ما يک شعر مي خوانيم بعد مي گوئيم به نام خدا، قبلش نام او شروع شده منتها نامش نام ندارد، شما ظاهرا مي بينيد که با يک شعر شروع شد ولي نامش را ما گفتيم، منتها چون نداشت شنيده نشد !
و بعد مي آئيم سطح پائين تر مي آئيم سطح خودمان که با نام نامدارش در واقع شروع مي کنيم و مي گوئيم خدا. اين يک قرارداد است بين من و شما. اگر در آمريکا بوديم مي گفتيم God يا در جاي ديگر (يا هو) اينها قرارداد است و اصل خودش مسئله ديگري است.
و « سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ » در واقع ما نمي توانيم او را وصف کنيم او از هر وصفي مبرا است با اين حساب چند تا خدا داريم؟
در يک جا بي نام است، خدا در اصل نام ندارد « سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ » خداوند از هر وصفي مبرا است ( بي نامي يا عدم )
اين عدم خود چه مبارک جائي است
که مددهاي وجود از عدم است
منظور از عدم اين است که چيزي قابل وجود نيست، چون هر چيزي وجود داشته باشد مي شود فيزيکال به آن خاطر عرفا گفتند عدم. يا وجود است يا نا وجود است، لذا اگر موجود باشد مي شود عالم فيزيک پس او بايد چيزي باشد غير عالم فيزيک.
آنچه انديشي پذيراي فناست
آنچه در انديشه نايد آن خداست
هر چيزي را فکر کني و اسم بگذاري پذيراي فنا است. مي گوئي نور فيزيک است قابل فناست. مي گوئيم بزرگ در قالب عالم فيزيک است و فنا پذير است و او خدا نيست !
بعضي ها که منظور از عدم را نفهميدند مي گويند اي داد اينها مي گويند از نيستي هستي به وجود آمده است، مي گويند چطور مي تواند وجود از عدم به وجود بيايد؟ در اصل همينطور است، راه ديگري نداريم. اگر از وجود، وجودي به وجود آمده باشد خودش هم مي شود وجود. بعد مي شود جزو خودمان، مي شود جزو عالم هستي، مي شود جزو فيزيک که اين محال ممکن است !
استاد طاهري
دوره 2 - جلسه 3 - زنگ 1

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر