صفحات

۱۳۹۳-۰۱-۱۲

كمال تكنيكال نيست!

كمال تكنيكال نيست!


تمركز عكس اين است، تمركز يعني مثلا ما مي آييم روي يك موضوعي مثل چاكرا تمركز مي كنيم و بعد هم با يك پيش فرضي- كه از نظر ما البته غلط است- و آن هم اين است كه اگر اين چاكرا باز شود آگاهي مي ريزد آن تو، يعني موضوع كمال را تكنيكال ديدن، تكنيكي ديدن.

آگاهي مزد اشتياق ماست « ادُعوُني اِستْجب لكمُ » (غافر 60) بخواهيد، بخواهيد، پس اين خواستن كيفيت دارد، اشتياق دارد به اين نيست كه من يك چاكرايي را باز كنم يكدفعه آگاهي بريزد توش، لبريز از آگاهي شود. ممكن است آن عمل من نشان دهنده ي اشتياق من باشد، يك ميليون نفر هم بنشينند يك نفر پاسخ بگيرد كه او هم پاسخ اشتياقش را گرفته است نه پاسخ تكنيك را، درست شد؟ يعني روي تخته ي ميخ دار خوابيدن باعث مي شود ما آگاهي بگيريم؟ ممكن است نشان دهنده ي اشتياق من باشد ولي قرار نبوده انسان روي تخته ي ميخ دار بخوابد تا به او بگويند چه خبر است، توجه مي كنيد؟ يك همچنين تفكري نعوذبالله مي خواهد نشان بدهد خداوند ساديسم دارد، بعد ما بايد برويم روي تخته ي ميخ دار بخوابيم، چكار كنيم، تا به ما بگويد چه خبر است، از كجا آمده ايم به كجا مي رويم، ماجراي « انا لله و انا اليه راجعون » چيست؟

خوب يك همچين چيزي نيست، ما مي توانيم راحت بنشينيم گوشه ي خانه مان اشتياق داشته باشيم، مشتاق باشيم و دريافت كنيم. لزومي ندارد كه چيزهايي كه ظاهرا اسمش رياضت است و در واقع به نوعي خداوند را زير سؤال مي برد. چون يك بچه مي آيد نگاه مي كند مي گويد اين چه خدايي است كه فرضا اين بزرگ ها بايد اين بلاها را به سر خودشان بياورند تا او دو كلمه به آن ها بگويد « اين چه خدايي است؟ » يعني ناخودآگاه خداي ما مي رود زير سؤال، خداي ارحم الراحمين مي رود زير سؤال، اصلا تعريف ها اين ها نبوده.

كمال تكنيكال نيست، كمال آويزان كردني و حمل كردني و در قالب انگشتر و در قالب اين مسايل نيست. كمال در دل ماست، در قلب ماست بايستي جزو وجود ما باشد، جزو وجود ما؛ اگر هر چيزي حفظ کردني و « يا حفيظ » و «حافظ» همه ي اينها جزو وجود ما مي شود مثل همين حفاظ كه خودمان كار مي كنيم. شما چيزي داريد که آويزان کنيد؟

انشاءالله بحث طلسم و جادو و اين برنامه هاي مان راه بيفتد، شما مي بينيد هر كدام از اين چيزهايي كه حمل كرديد يا حمل مي كنيد برايتان چقدر مشكل ساز بوده و چقدر دردسر درست كرده!! بگذاريد انشاءالله باز كنيم ببينيد كه پس اين ماجراها چيست. و ببينيد گرفتاري انسان از آنجايي شروع مي شود كه فكر كند كمال تكنيكال است. حربه ي شيطان است، حربه ي شيطان مي گويد فكر نكن، اشتياق هم به خرج نده، اين را حمل كن كارت درست است! اين را حمل كن حفظ مي شوي! اين را حمل كن آن طوري مي شود! و ما را به ظاهرپرستي، ظاهرپرستي يكي از بزرگ ترين مشكلات ماست، ما را از باطن مي آورد به ظاهر.

ما مي خواهيم برويم باطن، كمال حركت از ظاهر به باطن، او مي خواهد ما را از باطن بياورد به ظاهر؛ « انگشتر دستت است تمام است ديگر! آن را آويزان كردي تمام است ديگر! » خيال ما را راحت كند. لذا ما ديگر نه تفكر، نه تعقل، نه اشتياق، نه هيچي، يعني به ظاهر بسنده كرديم، به ظاهر اكتفا كرديم در حالي كه همه ي اين مسايل بايد از ظاهر حركت كنيم برويم باطنش و همين كه گفته مي شود «يا حفيظ » و « يا حافظ» اينها حلقه دارد، ماجرا دارد، داريم استفاده مي كنيم و اين توضيح را چون قبلا خدمت دوستان داديم تكرار مكررات مي شود و هر چي را كه گفتيم حلقه و اتصال دارد.

مثلا از همان ترم ? الان اگر سؤال كنم استارت هايي كه زديم در حاشيه، مثلا الحمدلله، من الان سؤال كنم چند تا از دوستان شكر وجودي را الان دارند حس مي كند دستشان را بلند كنند؟ شما الان يك ميليون بار بگوييد «الحمدلله» اين قرار است از ظاهر به باطن برسد. حالا انشاءالله همين جوري مي رويم اينها تا يك جايي به سروسامان مي رسد، در يك جايي جزو لاينفك وجود ما مي شود « خوشا آنان كه دائم در نماز بي » آن وقت مفهوم پيدا مي كند؛ الحمدلله اش اينجوري مي شود؛ بسم الله اش اينجوري مي شود، رحمانش آن جوري مي شود، رحيمش اينجوري مي شود...

خلاصه تمام مفاهيم باطني دارد كه در ظاهر اگر قفل شويم غير از اين كه به نتيجه نمي رسيم، به نوعي هم خود ظاهرپرستي و قفل در ظاهر خودش دوباره يك جور شرك و اينجور چيزها هم مي شود دوباره مشكلاتي دارد. ما در يك مدت زماني مي توانيم در ظاهر بمانيم بعد از آن ديگر- همان مثال قاقالي لي ترم قبل زدم- بعد از يك مدتي ديگر نمي پذيرند، يكسال در ظاهر بوديد، دو سال، سه سال، پنج سال، ده سال ديگر قبول نمي كنند كه مادام العمر در ظاهر مانده باشي. الان مثلا ممكن است از ما انتظار شكر وجودي دارند نه يك كلمه بگوييم الحمدلله خوب گفتي ديگر خيالت راحت شد پرونده را ببندي، انتظار دارد همه ي وجود، حتي از قلب آن طرف تر رفتيم، همه ي وجود آن تشعشع شكر را داشته باشد و پيدا كند.

پس عرفان اينها را مي خواهد، دنياي عرفان دنياي كيفيت است، دنياي عرفان كيفيت است نمي گويد چند بار گفتي الحمدلله، مي گويد بيا ببينم با وجودت داري، آن تشعشع شكر را داري يا نه، وجودت دارد تشعشع شكر را ساطع مي كند يا نه؟ نمي گويد « چند بار گفتي؟ چند دور تسبيح گفتي؟ » اختلافات اينجوري است.


مطالب دوره سه عرفان حلقه
استاد محمد علي طاهري 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر