۱۳۹۲-۱۱-۱۲

درس . . .

درک فرا کل نگري !
درس . . .

چند سال پيش تو يکي از کتابهاي فخر الدين عراقي به چند تا جمله برخوردم که بعد از ساعتها يا شايد هم روز ها از بين اون کلمات سخت ادبيات کهن فهميدم که
مفهومش اين بود :
"بستگي به " ديد " داره ، خيلي ها رو ما ميبينيم و به نظرمون زيبا ميان،
حالا يا با فاصله بهشون نگاه مي کنيم و يا چشمامون ضعيفه ،
همين شخص رو اگر بريم از نزديک نگاه کنيم يا عينک طبي بزنيم و نگاهش کنيم ،
ميبينيم اونقدر ها هم زيبا نبوده و از درجه ي زيباييش کاسته ميشه و حتي ايراد هايي هم ممکنه به چشممون مياد .
قضيه ي ما انسانها هم همينه و فقر ما نسبت به او در اينجا هم معلوم مي شه،
که
"اوست يگانه ي زيبا که حمد و سپاس مخصوص اوست ."""

هر قدر به چيزي نزديکتر ميشيم بيشتر به کثرت دچار ميشيم و جزء بين تر ميشيم و اين نتيجه ي به واقعيت چسبيدن هست که ما رو از حقيقت دور مي کنه
( در حاليکه قرار بر رندي بود، هم واقعيت و هم حقيقت ) ،
و هر چيزي رو بايد در کليت و حال کلي آن ديد ،
مثلا به قول استاد طاهري عزيز ، اين "تيم" قراره گل بزنه ، مهم نيست کي ميزنه
مهم اينه که گل مي زنه .
پاي يک "عرضه ي کلي" در ميان است، به جزئيات کاري ندارند!
بيهوده نيست که اينهمه برخورد و تفرقه ميان ماست ، چنان از نزديک به هم نگاه مي کنيم
، چنان از نزديک درگير همديگه هستيم که کليت يکديگر رو فراموش مي کنيم و حتي اين کليت ديگه اصلا به چشمم نمياد ، شروع مي کنيم به موشکافي و جزء نگري.
به قول معروف .. شما توي گود هستيد و من بيرون گود .. از بيرون گود همه چيز خيلي بهتر و کلي تر مشاهده ميشه ،
کسي که داخل گود گير کرده ، اصلاح مي کنم .. کسي که "نگاهش" داخل گود گير کرده تنها فاصله ي کمي از اطرافش رو ميبينه ، اما کسي که از بيرون گود به داخل نگاه مي کنه
،ديدش به وسعت بيشتري اشراف داره ... بايد که نگاهم رواز داخل گود ببرم به بيرون از گود !!

نگاه هر قدر جزء نگر تر بشه به مشکل بر مي خوره و اين ترفند شبکه ي منفي است .
بي دليل نيست که تاکيد بر وراي کل نگري ، يعني "فرا کل نگري" است . بي دليل نيست که ابتدا کنترل ذهني به ما ميدن که وسواس ها و آلرژي هاي ذهني ما بر طرف بشه
و بعد ذهن بي ذهني که با ذهني خالي از ذهن و ذهنيت ها به هر چيزي نگاه کنيم تا حقيقت اون رو دريابيم ، چرا که پيش زمينه هاي ذهني ما مسبب بسياري از مشکلات ماست و مانعي بر سر راه ديدن حقايق و وحدت ،
و بعد گستردگي ...
همه مقدماتيست براي فراکل نگري يعني همان "وحدت" .

ما هيچ ، ما نگاه !

ادامه دارد ...

زندگي زيباست ، چشمي باز کن

گردشي در کوچه باغ راز کن

هر که عشق اش در تماشا نقش بست

عينک بدبيني خود را شکست

علت عاشق ز علت ها جداست

عشق اسطرلاب اسرار خداست

من ميان جسم ها جان ديده ام

درد را افکنده درمان ديده ام

ديده ام بر شاخه احساسها

مي تپد دل در شميم ياسها

زندگي موسيقي گنجشک هاست

زندگي باغ تماشاي خداست

گر تو را نور يقين پيدا شود

مي تواند زشت هم زيبا شود

حال من در شرح احساسم گم است

حال من عشق تمام مردم است

زندگي يعني همين پروازها

صبح ها ، لبخندها ، آوازها

اي خطوط چهره ات قرآن من

اي تو جان جان جان من

با تو اشعارم پر از تو مي شود

مثنوي هايم همه نو مي شود

حرف هايم مرده را جان مي دهد

واژه هايم بوي باران مي دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر