صفحات

۱۳۹۲-۱۱-۱۴

حالم بد بود. یه روز دو روز که نه... خیلی روز.

حالم بد بود. یه روز دو روز که نه... خیلی روز.

تا همین پریشب که گفتم آقا من دیگه نمی کشم! خسته شدم از بیرون ریزی های دفاعی... دیگه توان و حال و حوصلۀ زندگی زمینی و همزمان باهاش، راه رفتن تو سربالایی های عرفان رو ندارم!

مشغول غرغر بودم که یاد سراشیبی های دیوانه کنندۀ همین راه افتادم، یاد اون ثانیه های لبریز از عشق که متحیر از شراب روحانی و حس حضورش، مستانه اشک می ریختیم و می گفتیم ای خـــــدا شکـــــــــــر، چقدرررر خوشبختیم که توی این راه قرار گرفتیم...
که یهو دیدم توی وجودم دو بیت از حافظ داره دکلمه میشه:

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وانــگه برو که رَستی از نیستی و هستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیــــماری اندر این ره بهتر ز تندرستی...

هیچی دیگه، اصن کلاً حالم خوب شد!

....................................
(همفازی)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر