صفحات

۱۳۹۲-۱۰-۱۲

بازی با آگاهی !

بازی با آگاهی !

همين كه الان من توضيح دادم. بخاطر اينكه مكان و زمان ندارد، مكان و زمان كه ندارد، اين است كه در هر جايي در اين چرخه مي‌توان حاضر بود، يعني عيناً از نظر ناظر اينجا عين واقعيت واقعيت واقعيت است.

س: ........ ج: بله اولاً، الان من چي هستم؟ شما من را چي مي‌بينيد؟ الان با تفكري كه در اين دوره رؤيت كردم من وجود دارم؟ يك بُعدش وجود بود، يك بعُدش ديديد كه اصلاً نيستيم، عدم است. حالا اگر كه من نسبت به شما حقيقت دارم، شما دست من را جدا كنيد، مي‌گوييد دستش را جدا كرديم واي خون ...، اما ما نسبت به يك جايي مجاز بوديم.

با تفكر ما، ما يك گونه‌ ديگري فرم داريم، اما به‌طور كلي ما از آگاهي آفريده شديم يا نه؟ اين آگاهي مي‌تواند در كسري از ثانيه از هم متلاشي شود، يعني آگاهي است، نه ماده است، نه انرژي است، تبديل پيدا كرده، تجلّي پيدا كرده شده ماده و انرژي كه من در مقابل شما حقيقت دارم. اما بازي با اين آگاهي مي‌تواند چكار كند؟ مي‌تواند واقعيتش همان داستان آنجا اينطوري است، داستان اينجا هماني است كه در تجارب خود دوستان هم پيش مي‌آيد، كه يك يكدفعه پودر شدند، ذره‌اي از وجودشان باقي نماند، پودر شدند در هستي و بعد دوباره جمع شدند. گرفتيد اين مطلب را؟ كسي را داريم اين تجربه را داشته باشد؟

در ارتباط يكدفعه مي‌بينيد يك حالتي كه تمام ذرات وجودمان، يكدفعه فرض كنيد در يك انفجار بزرگ- حالا من مي‌گويم انفجار ممكن است بدون هيچ چيزي- يكدفعه ببينيم كه به بي‌نهايت ذره تبديل شد، يعني ما پودر پودر شديم. به وسعت هستي ما پودر شديم، ببينيد چيزي از ما باقي مي‌ماند؟ دوباره جمع مي‌شود، دوباره مي‌شويم ما. اگر كه اين موضوع را، اين در واقع بازي با آگاهي است و واقعيتش اين است كه آنجا همين درس را مي‌دهد كه بله مي‌شود، اين مسئله جدا شود، كاملاً پودر شود، دوباره به هم تبديل شود؛ با زبان آگاهي كاري ندارد، با زبان فيزيك مشكل است. طرف مي‌گويد «آخر چطوري مي‌شود، دستش جدا شود بيندازند آنجا، آن دستش جدا شود ... بعد دوباره يكي شود» اينها ديگر مفهوم ندارد، در لامكاني و لازماني اين مسايل مفهومي ندارد، زبان خاص خودش را پيدا مي‌كند كه كاملاً هم عملي است. كاملاً حضور در هر كجا، الان اگر ما زمان و مكان شامل حال‌مان نمي‌شد مي‌توانستيم هر جايي در آن واحد حاضر باشيم يا نه؟ مي‌شد همان ماشين تخيّلي زمان كه واردش ‌شويم، هر جايي بخواهيم سردربياوريم بدون حركت، آن (لحظه)، در آن (در لحظه) هر جايي حركت كنيم. و الان اگر كه از اينجا مي‌خواهيم يك جايي برويم زمان برايش صرف مي‌كنيم بخاطر اينكه زنجير زمان به پاي‌مان بسته شده است، اگر زمان شامل حال‌مان نمي‌شد، چي؟

دوره 2 - استاد طاهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر