۱۳۹۲-۱۰-۲۰

مرگ ... لحظه جدایی ... رحمت خاص الهی !

گر مرگ رسد چرا هراسم
کان راه به توست می شناسم
این مرگ نه باغ و بوستان است
کو راه سرای دوستان است
تا چند کنم ز مرگ فریاد
چون مرگ از اوست مرگ من باد
گر بنگرم آن چنان که رایست
این مرگ نه مرگ نقل جایست
از خوردگهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش
گردن نکشم ز خوابگاهش
چون شوق تو هست خانه خیزم
خوش خسبم و شادمانه خیزم
نظامی گنجوی

عارف به حیات دلبستگی ندارد:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم وتسلیم وی کنم

عارف خود را متعلق به این عالم خاکی نمی داند:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

لحظه جدایی = رحمت = شیرینی
قبل از مرگ = گرفتاری = تمام خاطرات با جزئیات در کسری از ثانیه مرور می شود.

بعد از مرگ وقتی کالبد ذهنی جدا میشود،
مشکلات شروع می شود،
اگر وابستگی به زندگی داشته باشیم،
که ناشی از نا آگاهی ماست !

بحث مرگ: 1- دید فیزیکال نیست.
2- بحث کیفی است راجع به مرگ کیفی فکر کنید !

ملک الموت = قانون مرگ = آنتروپی
مرگ = قانونمند است زمانیکه جسم نتواند نیروی حیات را جاری کند مرگ اتفاق می افتد .

یکی ایست قلبی می کند و با شوک بر می گردد
اینجا تکلیف عزرائیل چه میشود ؟!

درمان و شفا بازی با قانون است نه دک کردن عزرائیل !
خداوند قانون را به هستی اعطا کرده.
دستگاه بدن الکتریک است، اگر برق تولید نشود، سیستم بدن از کار می افتد !

دوره 3 - استاد طاهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر