۱۳۹۲-۰۹-۲۰

اتصال ... حس حضور !

اتصال ... حس حضور !

جام شراب عشق کو، تا که به مِی وضو کنم
پشت کنم به عالمی، جانب دوست رو کنم

ای تو همه نیاز من، قبله من نماز من
نیست میسّرم که با، غیر تو گفتگو کنم

گر همه تار و پود من بگسلد، از فراق تو
نیم نگاهی ار کنی، جمله ی آن رفو کنم

طعنه زنی که عمر من، طی شده بی خیال تو ؟!
دعوتِ عام کن که تا، پیش تو رو به رو کنم

گر همه خرّمی رسد، بی تو و بی حضور تو
بگذرم از نشاط دل، با غم عشق خو کنم

ماه صیام و روزه ام، روزه ز هر چه غیر او
روزه گشاست یار من، روی به سوی او کنم

زاهد شهر گر کند منع شراب، گو بیا
تا که به کیمیایِ می، جانِ تو شستشو کنم

قطره ای از شراب جان، گر برسد به جامِ دل
کشتیِ باده آورم، در خم و در سبو کنم

" آتش" و گنج عشق تو، شادی هر دو عالمم
چیست گرانبها تر از دوست که آرزو کنم؟

بانو مهدیه متخلص به " آتش" 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر