۱۳۹۲-۰۹-۲۲

بخشایش !


بخشایش !

یک موضوع اینه که انسان تشویق شده به بخشیدن، اما از یه طرف دیگه انسانی که متقاعد به بخشش نشده به نوعی انرژی پتانسیل منفی در او ایجاد میشه. چقدر آدمها رو بخشیدیم بعد فهمیدیم که نه، نبخشیدیم! یعنی من میخوام بگم که «اصلاً کسی، کسی رو بخشیده؟! خداییش»

خب، حالا، آماریست دیگه. خب، در واقع توی بحث علوم تجربی، آمار [اصل هست.] تجربه است دیگه، میگیم که چند نفر؟ خب، یه نفر میگه: بله من بخشیدم. حالا پس آمار وقتی میگه اکثریت نبخشیدند، چرا نبخشیدند؟ مکانیزم چیه؟ چرا انسان به اصطلاح به این گونه حرکت میکنه؟ و تازه ممکنه فکر بکنه که، هرانسانی ممکنه فکر کنه که قابلیت بخشش داره؛ مثلاً اگر که ما با ده هزار نفر بر حسب راندوم [تصادفی] مصاحبه کنیم، بگیم: شما قابلیت بخشش یه کسی رو دارین؟ میگه: بله! اصلاً من سر یه پا هزار نفر رو می بخشم، ولی وقتی بیاییم پای عمل می بینیم واقعیتش اینه کسی کسی رو نبخشیده.

حالا نسبیست ها، مطلق میدونید نیست، نسبی[هست]. خب در حالیکه انسان توصیه شده که ببخش، ببخش، ببخش، ببخش، ببخش؛ پس این یه پارادوکسی میشه از اینور[بصورت] عملی جواب نداریم، ازاونور این بحث توصیه رو در واقع داریم؛ اما من میخوام بگم که:« نبخشید!!!هر کس گفته ببخشید-که تاریخ پراز اینه که ببخشید- من میگم که نبخشید! تا زمانیکه ظرفیت بخشایش در ما ایجاد نشده نبخشیم».

اولاً اگر این کار رو بکنیم که بعد میبینیم که نه، درواقع صوری بوده و اینکار انجام نشده، فی الواقع انجام نشده، اون هنوز اینجاست و گیره و گرفتاره و این مسأله اگر که ما بیاییم و بدون آمادگی لازم اینکار رو بکنیم ایجاد انرژی پتانسیل منفی میکنه! و بعد هم میبینیم که نبخشیدیم، و بعد هم این برای ما سرخوردگی میاره؛ یعنی در ضمیر ناخودآگاهمون برامون سرخوردگی میاره و ما رو به این باور میرسونه که: «دیدی نمی تونی» یعنی ناخودآگاه هست.

[سؤال: آقا: مثالی بزنند:] در هر موردی! ببینید مثلاً فرض کنید که یکی پشت سرمون حرف زده، یکی پولمون رو خورده، یکی نمیدونم چیکار کرده، یکی به شکلی ما رو ناراضی کرده، اینهمه دیگه، اینهمه چیزایی که ما با همدیگه حساب و کتاب مفصّلی داریم. ببینید، اجازه بدید، حالا این دوستانی که همه تجربۀ بخشش داریم یا داریم؟ -یعنی همون ظاهری- چی شده که اینکار رو کردیم؟ یعنی ازمون خواستن؟ چی شده؟ گفتن داریم میریم مکه، گفته ما رو حلال کنین! یه مهمونی همدیگه رو دیدیم، یه عزایی همدیگر رو دیدم، سلام علیک فلان، دست انداخته گردن ما و گفته آقا منو حلال کن و گفتیم بابا باشه حلال کردیم. بعد اومدیم خونه دیدیم که نه بابا! این توی مهمانی بود، من احساساتی شدم! عجب کاری کردم!

حالا این حرصش مضاعف میشه، خب؟ حرصش مضاعف میشه طرف شروع میکنه میزنه توی سرو کله خودش که من اونجا چرا گفتم بخشیدم؟! کاش میگفتم نه نمیبخشمت؛ ولی خب اونجا جوّ، آدمو جو میگیره دیگه، جو زده شدیم.

سؤال: ببخشید، میخوام دلیل بخشیدن رو بفهمم.
استاد: بخشیدن یعنی اینکه ما در واقع، عاملی که ما کسی رو نمیبخشیم یا کسی ما رو نمیبخشه، چیزش[تمثیلش] اینه که ما یه کمندی رو، یه کمند نامرئی رو زدیم اینجوری گردنش رو اینجوری گرفتیم و اون در بند ماست و ما همینجوری و در واقع حالا اون کسی که کمند انداخته اونو گرفته، هم خودش اینجا علّافه هم ما علّافیم؛ یعنی دو نفر باید همدیگه رو نگه دارن دیگه! حالا اسمش اینه که یکی مورد چیزِ این کمنده قرار گرفته؛ یعنی بحث بخشایش و این مسأله صرفاً یه کمنده، این کمنده که ما همدیگه رو نگه داشتیم؛ نه اون رهاست، نه من رهام. جفت گیرند؛ یعنی هر دو طرفی که چیز هستند جفتشون گیرند. منتها این کمنده نامرئیست.

[در پاسخ به سوالی اعتراض گونه درمورد مفهوم بخشایش:] [فرض کنید طرف] ظلم میکنه!دیگه شما... اصلاً [معنی بخشش رو] نمیدونه...درست شد؟ صد درصد من درک میکنم که شما چی میخواهید بفرمایید، خب دیگه ظالمترین آدم رو شما یه کمند انداختی گرفتیش، دیگه فرق نمیکنه حالا یه بدبخت بیچاره یی اونهم یه ظلمی کرده اینقدره [به میزان کم]، اونهم طناب انداختیم و گرفتیمش؛ ولی من باید وایستم اینجا اینو نگهش دارم یا نه؟ خب؟ بحث یه کمنده. ماجرای رهرو، کارما، قانون بازتاب و... هیچکس ازین ماجرا خلاص[ی] پیدا نمیکنه. چه ما کمند بگیریم چه کمند نگیریم کسی ازین ماجرا خلاص[ی] پیدا نمیکنه. عدالت! عدالت اون کار خودشو میکنه، قانونمندی خودشو داره، مسائل خودشو داره.

ما اگر میتونیم مطابق با کار زمینی، قانون زمینی بریم از یه ظالم حقمونو بگیریم، میریم میگیریم؛ اما اونجاییکه چیزی نداریم، از دور ما داریم اونو چیز میکنیم، میگیم نمیبخشیمت میگیم فلان و فلان، اون کمند رو انداختیم، هی کمند رو نگه داشتیم، این به درد نمی خوره. برو جلو شمشیر بکش بزن گردنشو بنداز! ببینید خب ظالم حرفه اش اینه! حرفه اش اینه که ظلم رو ادامه بده، به اون میگن ظالم؛ اگر ظالم امروز ظلم کنه فردا برگرده که دیگه ظالم نیست که !

ببینید عرایض بنده خدمت شما عرایضیست کلی؛ یعنی ما وقتی میگیم اینجا این کمند، این میتونه صدام باشه، میتونه هیتلر باشه، میتونه فرعون باشه، میتونه هر کسی باشه، میتونه یه آدم معمولی باشه، فرق نمیکنه. اینجا این کمند رو، من سرشو باید بگیرم، شما باید سرشو بگیری، یه نفر باید اینو نگهش داره. حالا یه آدم بیچاره یی رو اینجا گرفته که سرکوچه ظلم کرده اینقدر واحد [خیلی ناچیز] –حالا اگه بشه- حالا یه کسی هم نمیدونم دیکتاتورترین آدم روی کرۀ زمین رو کمند انداخته گرفته، فرق نمی کنه! گیره.

کار زمینی، قانون زمینی، راههای مختلفی داره، خب؟ راههای مختلفی داره و مراحل مختلفی داره. یکجا بحث « يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » هست، یه جا« لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ »، یه جا «أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا»، یه جا وایستادن و شمشیر کشیدنه، یکجا... . درسته یا نه؟ خب، اما اینی که داریم صحبت میکنیم زمانیست که اینها تمام شده خب؟ یا نه یا در جریانشیم. ببینید این قضیه وقتی به ماجرای نفرت میکشه؛ یعنی ضد بخشایش، یعنی فاز منفی؛ یعنی ما گرفتاریم. غیر از اون مسائل فاز منفیش، ما توی این عدم بخشایش ما گرفتاریم. اونهم گرفتاره.

این صحبت اینجا به این مفهوم نیست که همۀ ظالمها آزادند، همۀ ظالمها (باید) از جانب اونهایی [که] اهل کمالند در امان باشند؛ به دلیل اینکه اونیکه اهل کماله یه مسائلی رو میخواد مراعات بکنه؛ لذا دست ظالم بازه! این به اون معنا نیست!!!؛ یعنی اگر اینطور بود که ما امام حسین(ع) رو نداشتیم که! درسته؟ اصولاً درس عاشورا همین درسه، مگه غیر از اینه؟ خب؟

ابتدا منطق در مقابل منطق، اندیشه در مقابل اندیشه، اندیشه در مقابل اندیشه وقتی کارگر نمیفته[و] طرف مقابل اندیشه سرش نمیشه شمشیر برمیداره میگه من درست میگم! چرا من درست میگم؟ چون شمشیر دست منه!!! هرچی من میگم تو باید گوش بدی چون شمشیر دست منه. درسته؟ مرحله سومش اونوقت- کسیکه ظلم ستیز و حق طلبه- شمشیر اونم برمیداره، میشه شمشیر در مقابل شمشیر؛ ولو اینکه به شهادت منجر بشه. خب درس عاشورا -در واقع یکی از درسهاش- همینه دیگه! که انشاء الله اینو در کتاب آیینه عاشورا، شاید!!!!، شاید یه گوشه اش اینو هم مطالعه بکنید، شاید، نمیدونیم!

خب بنابراین این مسأله رو داره، ولی زمانی هم که این شده شمشیر در مقابل شمشیر این قضیه[نفرت] رو نداره؛ یعنی مطمئناً امام حسین (ع) در فاز مثبت جنگیده. همون بحثی که باهم دوره چهار هم داشتیم درسته؟ قطعاً با شناختی که من دارم امام حسین(ع) حتماً در فاز مثبت جنگیده!!! [این جمله با تاکید خاصّی بیان شده] و تمام یاران و به هرحال همه کسانیکه توی این مبارزه -چه روز عاشورا چه بعد از عاشورا- در این مبارزه شرکت داشتند فاز مثبت رو مد نظر داشتند و حالا بحثی رو که ما میگیم، این بحث مقدمه رهاییست!

ببینید ما دوره هفت بحث رهایی [و] گستردگی رو داریم. این صحبتهایی که میشه مقدمه رهاییست، مقدمه رهاییست! رهایی بحثیست در دوره هفت دنبال میکنیم یک موضوعی داره که ما برای درک و فهم هستی و این هوشمندی باید ما گسترده بشیم؛ یعنی دنبال یک گستردگی و دنبال یک رهایی هستیم. این موضوع عکس تمرکزه، اگه خاطرتون باشه ما اصلاً تاحالاً اسمی از تمرکز اصلاً نیاوردیم گفتیم نداریم [و] نمیخواهیم. تمرکز؛ یعنی زندانی شدن رهایی؛ یعنی گسترده شدن.

ما میخواهیم در سطح عالم هستی گسترده بشیم. حالا دوستان دارن تجربه میکنن، اونهایی که الان از دوره هفت اینجا تشریف دارن میدونن که منظور از گستردگی چی هست. خب حالا میخوایم گسترده بشیم خب خودش ارتباط داره، حلقه داره، چیز داره، اون جای خودش؛ اما یه سری مطالب به این قضیه میتونه کمک مثبتی بکنه، میتونه حاشیه قضیه رو درست بکنه. یکی از اون مسائل قابلیت بخشایشه، قابلیت بخششه، قدرت از دست دادنه. بالاترین قدرت چیه؟ قدرت از دست دادنه! قدرت به دست آوردن رو همه الی ماشاءالله دارن! یعنی بی نهایت هر کسی میتونه هرچیزی رو بخواد بخواد بخواد بخواد بخواد، اما قدرت از دست دادن رو همه ندارن و تازه اونهم که داره ظرفیت داره، اگر از یه حدی بیشتر بشه دیگه صداش درمیاد! دقت میکنید؟ و درواقع یکی از این الگوهایی که قدرت از دست دادن رو به نمایش گذاشته حضرت ایوبه. درست میگم دیگه؟ بله؟ که از دست بده، بازم بده، بازم بازم بازم بازم بازم بازم...این به سمت صفر که میخواد میل بکنه، ببینه که تا کجا؟ خب اونها گفتن که «صبر ایوب» اما اینجا ببینید که از یک زاویه دیگه یی من -به اصطلاح- به این مسأله نگاه کردم و خدمتتون عرض کردم، قدرت از دست دادن یکی ازین مسائله.

خب حالا توی بحث رهایی قدرت از دست دادن یکی از فاکتورهای جانبی میتونه باشه، این بخشیست که به اختیار ما [و] به بینشهای ما ارتباط داره، یه بخشی هم که خب حلقه است،( همۀ دوستان ارتباط گستردگی رو دارین دیگه؟) خب اینه که یه گستردگی رو توش قرار میگیرن، اون جای خودش حلقه است و اینها؛ اما در حاشیه اون گستردگی که (به ما) عنایته به ما کمک میکنن، یه سری مسائلم هست که خودمون میتونیم سبکش بکنیم و درستش بکنیم و راست و ریستش بکنیم. از جمله این قضایا اینه که ما کمندی تو دستمون نباشه چون وقتی کمند توی دستمونه اینجا رو نگه داریم یا بریم اونجا؟! باید علّاف باشیم دیگه، باید این شکارهای خودمونو -شکار ما محسوب میشن و ما هم شکار دیگران هستیم به عبارتی- باید چیکار کنیم؟ نگه داریم دیگه! و به اصطلاح هر کسی مسائله یی از کسی دراین رابطه داره درواقع در اتصاله باهاش، باهاش در یک اتصال نامرئیه؛ یعنی یکجور بستگیست اینهم.

یکی از راههای بستگی یا بستن، بستن ازین طریقه؛ یعنی طرف رو که نمیبیخشیش، یه کمندی رووش سوار کردی. یا اگه نمیبخشن ما رو یه کمندی انداختن گرفتن توی دستشون، حالا هم خودش علّافه هم منم به یه شکلی مسائلم دچار یه سری قضایایی هست.

بعضیها تصوّرشون اینه که بخشیدن ما یعنی هیچ چی به هیچ چی و اینه که درواقع اونها تمام اون کارهایی که کردن ماستمالی شد رفت پی کارش! اینجوری بگیم بهتره.

درحالیکه اصلاً مفهومش این نیست، مفهوم قضیه این نیست، این صحبت اصلاً نیست. بحث قوانین [هست] الان من توضیح دادم خدممتون، قانون بازتاب، کارما، بعد عرض کنم خدممتون، یه جایی بهش میگن «اقرا کتابک: بخون ببینیم چی داری!...» از دست شما فرار بکنه، اونجا کتابش رو چی میخواد بخونه؟ چی داره بخونه؟ لذا ما کاری که داریم میکنیم منظور از بخشش اینه که این کمند رو ولش کردیم؛ یعنی خودمون رو نجات دادیم در اصل.

به خاطر اینکه من نجات پیدا بکنم برم به کارهای خودم برسم، کمند رو که گرفته بودم دزد رو گرفته بودم، کمند رو ولش کردم، تموم شد! حالا با کمند رها شد داره فرار میکنه میره. اتفاقی که افتاده به منزله پاک کردن اعمال او نیست. اون پاک نمیشه، اون ثبته. توجه میکنید؟ این ثبته، این ماجرا اونجا هست به عنوان سوءِ سابقه [یا] حسن سابقه.

مثال من زدم خدمتتون؛ یه نفر یه جرمی مرتکب میشه میره زندان، یه روزی در زندان رو باز میکنن میگن که آقا بفرمایید برید بیرون، شما دِینت رو به جامعه ادا کردی. درست شد یا نه؟ این آدم فردا میخواد بره سر یه کاری، میگن برو سوءِ سابقه بگیر. درسته؟ میاد سوءِ سابقه[میگیره] میبینه بله! توش نوشته که آقا کلاهبرداری یا فلان یا بیسار یا یه چیزی رو داره...

بعد آیا میتونه بزنه توی سر خودش که بابا من که زندانمو کشیدم! من که دِینمو ادا کردم! من که نمیدونم فلان کردم! این چیه میدین دست من؟

بنابراین این درواقع به این مفهومه که ما کمند رو رها کردیم. حالا اون طناب به اصطلاح گردنش هست و آزاد داره فرار میکنه. میتونه؟ نمیتونه. میگن آقا اونجا اشتباه کردی، ایناها اینجا دَرج هست، این پاک نمیشه؛ لذا منظور از بخشش اصلاً این نیست که «او هر کاری کرده کرده! عیب نداره!» ماستمالی نمیشه، اونها ثبته؛ ولی ما خودمونو نجات میدیم. ما درواقع برای اینکه بپریم، بتونیم راحتتر پرواز کنیم سر این کمند رو رها کردیم.

خیلی قضیه مفصلتر از این حرفهاست. ببینید همون مثالیست که اگر یزید بگه که تک تک اینها رو بذارید جای من! فرض کنیم، فرض حالا عملی یا محال -فرض محال محال نیست- فرض کنیم که یزید گفت طاهری رو بذارید جای من صحرای کربلا قبل از اون ببینیم که این چه میکنه؟ آیا مطمئنید که من بهتر از اون عمل میکردم؟! نمیدونیم

ببینید نمیدونیم، شاید ما رو جای همونیکه شما میفرمایید بذارن، شاید که ما حتی بدتر از اون عمل میکردیم! نمیدونیم! بنابراین ازین روست که میگن «قضاوت فقط مختص خداونده!» به این علّته. برای اینکه یه سری مسائلی هست که ما اونها رو نمیدونیم، ما ظاهر یک مسأله یی رو به اصطلاح میبینیم و یکسری از چیزهای دیگه این ماجرا پنهانه؛ لذا این احتمال رو بدیم که اگه جاهای ماها رو عوض بکنن، ما بدتر از اون قضیه باشم.

لذا من خودم یکی جرات نمیکنم [قضاوت کنم] یعنی از وقتی حالا در معرض این آگاهی قرار گرفتم و این بحث جهانهای موازی برام باز شد و رویتهایی داشتم، چیزهایی داشتم ؛ مطلقاً این جرات رو نمیکنم که یه همچین اظهار نظر صریح و مطلقی داشته باشم، خیلی نسبیست، خیلی به اصطلاح سطحیست، در حد یک تجزیه و تحلیله در واقع. دراصل در سطح یک تجزیه و تحلیله که درست عمل میکنه یا غلط عمل میکنه؟

این به اون منزله نیست که اگر من بودم درست و بهترعمل میکردم. ولی میتونیم این تجزیه و تحلیلها رو داشته باشیم برای درسهای خودمون که ما به اصطلاح درواقع درست عمل بکنیم و مثل اونها عمل نشیم.

خب بنابراین این ماجرایی که ما میخواهیم و من معنوی به ما کمک میکنه یک بحث فهم مسألۀ ظلمه؛ چون (بازم تکرار میکنم) انسان اصلاً نمیدونه ظلم یعنی چی! خیال میکنه که باید چی باشه که بشه ظلم!!! من مثال خودمو براتون زدم دیگه، خب؟ که درواقع اونو به عنوان ظلم آوردن به من نشون دادن که ایناست.
حالا شما حسابشو بکنید که ما از صبح تا شب ممکنه یکموقع یک نگاهی بندازیم به کسی که اون نگاه ما ظلم باشه! توجه میفرمایید؟ میتونه یا نه؟ نمیتونه.

یک لحظه یک فکری ممکنه ظلم باشه! یک لحظه و همینجوری فکرش رو بکنید که از صبح تا شب چه میکنیم! پس انسان غیرظالم داریم؟ نداریم. پس انسان ظالمه! «إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا » و اینه که ما توی بستر ظلم داریم حرکت میکنیم؛ یعنی بستر [بسترِ] ظلمه! نمیدونم منظورمو میتونم بهتون بگم یا نه؟ ما یه کشتی هستیم که داریم توی اقیانوس ظلم حرکت میکنیم. این بدنه اش خیس میشه! آب میپاشه توی کشتی بعضی موقعها! بعضی موقعها توش پر میشه! خلاصه از دل این ظلم قراره انسان عبور کنه؛ من الظلمات الی النور- از ظلمتها [به سوی نور] ظلمتها رو کثرت میاره، نور رو وحدت میاره. «من الظلمات الی النور»-، ما قراره از دل ظلمت بریم و ما نسبت به ظلمت خودمون هم شکرگزاریم، ما اگه در ظلمت نبودیم، در ظلم نبودیم نور چه مفهومی داشت؟! مفهومی نداشت! باز هم (یعنی) اینجا که گفتیم بحثِ آنچه که خداوند طراحی کرده نعمته، یعنی ما رو توی این دریای ظلم خودش قرار داده، وقتی میگه « إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا » کی ما رو طراحی کرده؟

خودش! خودش طرّاحی کرده، اما! اما هدفمنده؛ یعنی اگه ما رو توی آتیش قرار نمیداد ما کارآزموده میشدیم؟ ما ورزیده میشدیم؟ پس ما در دنیایی از ظلم قرار گرفتیم « لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ » به طور کلی دیگه، تا به هرحال این کارآزمودگی و این ورزیدگی و این... و اگه ما رو توی این چیز قرار نمیداد اونوقت «مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ » تحقق پیدا نمیکرد؛ پس ظلمت هم نعمته، درست شد یا نه؟ و هنر این موجود اینه که چطوری بازی کنه، با گناه چه جوری بازی بکنه، با ثواب چه جوری بازی کنه که آخرش نتیجه نهاییش بشه « مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». اگر ما با ظلمت بازی نمیکردیم میتونستیم به سمت نور حرکت بکنیم؟ اگه ما با ظلمت و گناه بازی نکنیم، بازی نمیکردیم میتونستیم نتیجه بگیریم که تصمیم گرفتیم که از گناه، از ظلم دور بشیم؟ درست شد یا نه؟

پس درواقع در طراحی اشتباهی نیست، در اینهم اینجوری اشتباهی نیست و ما رو توی این اقیانوس مخصوصاً قرار دادند، مخصوصاً طراحی ما اینطوریه، به هرحال ما«هلوعاً و عجولاً» و نمیدونم همه این چیزها رو «حریص و به اصطلاح میل به تصرف زمان و تصرف مکان و همه چیز و...» اینها رو در ما طراحی کردن تا ببینن ما چیکار میکنیم؟ چجوری با اینها بازی میکنیم؟ درست شد یا نه؟ آخه خب میدونید که اگر با افراد مصاحبه بکنیم؛ یعنی در مقام یه مصاحبه گر بریم توی خیابون بگیم که شما ظلم میکنید؟ شما ظلم میکنید؟ شما ظلم میکنید؟ همه میگن: نه ظلم؟! اصلا! ابدا! من؟! من اصلا تا حالا آزارم به یک مورچه هم[نرسیده] همونجا دنبال مورچه هم میگرده شاهد بیاره! بعضی موقعها پیدا میشه، بعضی موقعها پیدا نمیشه.

بله من اصلاً آزارم به یک مورچه هم نرسیده. خب؟ این درواقع راست میگه!!! [چون] مفهوم ظلم رو نمیدونه. « إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا » نمیدونه یعنی چی! نمیدونه که اساس خلقت برچی گذاشته شده و ما نمیتونیم ظالم نباشیم، ظالمیم! زمانی انسان میتونه ازین ظلم جدا بشه و زندگی جدا از ظلم رو تجربه بکنه که به درک«اناالحق» برسه، به درک«جمال یار» برسه، به این ادراکات که رسید اون وقته که وقتی با کیهان همفاز شد، وقتی دید این تن خودشه، دیگه برنمیداره سوزن کنه تن خودش، بینی خودشو ببره، دست خودشو ببره. خب اینکار رو نمیکنه، اونوقت مقام معصومیت حاصل میشه.

فایل صوتی بخشایش - استاد طاهری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر